آهی از حسرت از تهِ دلاش بیرون آورد و درحالیکه چشمهای بادامیاش پر از اشک شده بود، نیمنگاهی به سویم کرد و گفت: «اکنون من جایی برای زندگی دراین سرزمینِ فلکزده ندارم
Share this post
گوشوارهی لیلا—1
Share this post
آهی از حسرت از تهِ دلاش بیرون آورد و درحالیکه چشمهای بادامیاش پر از اشک شده بود، نیمنگاهی به سویم کرد و گفت: «اکنون من جایی برای زندگی دراین سرزمینِ فلکزده ندارم