کَمَی—فیلم مستند و تأثیرگذار از الیاس یورش دربارۀ اندوه، عدالت و تبعیض علیه مردم هزاره در افغانستان
برای اولینبار اشاره قابلتوجهی به ما داده میشود که خودکشی زهرا ممکن است در نتیجه قصور امور دانشگاهی بوده باشد. کربلایی پدر زهرا میگوید: «نمیدانم چه کسی مقصر است؛ زهرا یا استادش؟»
نویسنده و منتقد: هانا فلینت
ترجمه: اسدالله جعفری(پژمان)
نقد فیلم کَمَی، داستانی خانواده زهرا خاوری از جامعه هزارههای تحت ستم را روایت میکند که این خانواده پس از خودکشی دخترشان زهرا به دنبال عدالتخواهی میگردند
مستند «کَمَی»، فیلم بلند، پرمعنا و تأثیرگذار با کارگردانی الیاس یورش است که در اکتبر امسال در جشنواره فیلم لندن «بیافآی» به نمایش درآمده است. دوربین فیلمبرداری، خانواده خاوری را در حالی شکار میکند که آنها از زمینهای کشاورزی و مزارع خود در کوههستانهای دورافتادهی ولایت دایکندی در مرکز افغانستان مراقبت میکنند.
هوا شدیدا سرد است، درست زمانی که برفکهای سفید خانه و منطقه وسیعی آنها را پوشانده است. هنگامی که این خانواده تلاش میکنند آب تهیه کنند، متوجه میشوند که چاه آنها خشک شده است. اما این مسئله برایشان اهمیتی ندارد. مادر خانواده شوهر و پسر خود را راهنمایی میکند تا یک لوله پلاستیکی بلند را وصل کرده و از یک جویآب سد شده به جای آن استفاده کنند. وقتی که لوله دچار نشتی میشود، مادر به سادگی آتش را روشن کرده و با ذوب کردن سرهای لوله پلاستیکی زرد «شلنگ» به طور مؤثری نشتیها را میبندد. این راهحل مؤثر، به روشهای خوداتکا و سادهزیستی این خانواده فقیری کشاورز اشاره دارد و همچنین این موضوع نمادی از عنوان فیلم است. کَمَی، نام یک گیاهِ وحشی و بومی در آن منطقه است که جامعه هزاره نیز با همین ویژگیها به تصویر کشیده شدند.
براساس نوشتهها و سکانسهای آغازین فیلم، در قرن نوزدهم، هزارهها توسط امیر عبدالرحمان خان، به طرز وحشیانهای سرکوب شدند، هنگامی که او تلاش میکرده، مناطق هزارهها را ضمیمه قلمرو خود کند. مردم هزاره که در برابر عبدالرحمان خان مقاومت کردند، توسط وی قتل عام شدند. نیروهای عبدالرحمان نصفی از مردم هزاره را کشتند، زنان و کودکانشان را به بردگی گرفتند. اما حدود ۴۰ دختر هزاره تصمیم گرفتند به جای اینکه به اسارت نیروهای عبدالرحمان بروند، خودش را از کوه به پایین انداختد و مُردند.
پس از 130 سال، هنوز هم جان و زندگی هزارهها زیر تهدید است. سایه و ابرهای حملات انتحاری نیز جامعه آنها را به شدت فرا گرفته و تهدید میکند. یورش در این مستند به مدت ۱۰۵ دقیقه به روایتهای مبارزه خانواده زهرا خاوری و چالشهای هزارهها در افغانستان میپردازد؛ خانوادهای که پس از وقوع یک تراژدی با وضعیت بوروکراسی و بیعدالتی در افغانستان مواجه میشوند.
کارگردانی و فیلمبرداری این مستند به مدت شش سال طول کشیده است. این مستند یک پرترهای تأثیرگذار و حسرتانگیز از خانوادهای را ارائه میدهد که با مرگ دخترشان زهرا خاوری دانشجوی رشته دامپزشکی که در نوامبر ۲۰۱۷ میلادی در دانشگاه کابل خودکشی کرد، دستوپنجه نرم میکنند. اطلاعاتی که آقای یورش در مورد شرایط مرگ زهرا به بینندگان این مستند ارائه میدهد به اندازۀ چشماندازهای کوهها و درههایی است که دوربین مرتباً روی آنها شناور میشود. این روش خیلی جذاب و در عینزمان ناامیدکننده نیز است که تضمین میکند همواره دیدگاه خانواده زهرا خاوری در مرکز توجهها قرار بگیرد، حتا زمانی که قدرتهای سیستماتیک آنها را در مسیر دستیابی به تحقق عدالت و خودمختاری در مورد مرگ زهرا به حاشیه میرانند.
در یکی از صحنههای اول مستند، کربلای پدر زهرا، به یک وکیل زنگ میزند تا در مورد پرونده دخترش سوال کند، در حالی که همسر و پسر خردسالش که دچار عارضه اختلالیادگیری است، دارند آن را تماشا میکنند. آنها خیلی با احترام به یکدیگر خوشامد و سلام میکنند تا اینکه کربلایی میگوید: «یک سال از پرونده دخترش گذشته و هنوز هیچ نتیجهای مشخص نیست—آیا شما در این مورد به کدام نتیجه رسیدهاید؟ وکیل، پس از مکث طولانی و با یک لحنی تند به او میگوید که از پرونده زهرا بیاطلاع است.»
در همان لحظه است که برای اولینبار اشاره قابلتوجهی به ما داده میشود که خودکشی زهرا ممکن است در نتیجه قصور امور دانشگاهی بوده باشد. کربلایی پدر زهرا میگوید: «نمیدانم چه کسی مقصر است؛ زهرا یا استادش؟» در همان لحظهها است که دوربین چهره افسرده پدر و نگاه اندوهناک مادرش را در پشت صحنه ثبت میکند.
روایتهای این داستان به طوری مشترک توسط یورش و همکارش شاهرخ بیکران نوشته شده اما توسط فرشته خواهر زهرا، بازخوانی و گویندگی شده است. این روایت، یک ابزار قاببندی اغلب شاعرانه است که به مخاطبان فرصت میدهد تا سرنخهایی از وضعیت روحی رو به زوال زهرا به دست آورند. ظاهراً این تراژدی ناشی از رفتار استاد راهنمای زهرا بوده که سهبار پایاننامهای او را رد کرده است. این روایت، یک تصویری غمانگیز از غم و اندوه فرشته و خانوادهاش نسبت به از دست دادن خواهرش زهرا را به تصویر میکشد.
در حالی که ارتباط آنها با شهری که زهرا در آن کشته شده، بسیار دور است، قطع میشود، اما ریتمی پر پیچ و خم فیلم بر مبارزه طولانی خانواده زهرا که برای رسیدن به حقایق است، تأکید میکند. خانواده زهرا، چندین سفری طاقتفرسا به کابل انجام میدهند تا در مورد مرگ دخترش سرنخ و پاسخی پیدا کنند. همکلاسیهای پسر که در مورد مرگ زهرا حدسهای ضمنی داشتند، در هنگام دعوت به شهادت دادن در دادگاه، ناراحت و مردد میشوند. با اینحال، بازپس گرفتن وسایل زهرا به یک چالش دیگری تبدیل میشود، همانطوری که برقراری ارتباط بین زورمندان قضایی و خانواده زهرا نیز با دشواریهایی روبروست. همچنان تصرفِ دولت افغانستان توسط طالبان در سال ۲۰۲۱ اوضاع را پیچیده و پیچیدهتر میکند.
تنفر آشکار و موجه خانواده زهرا از شهر کابل، هنگام فیلمبرداری به صورت طبیعی منعکس میشود که پایتخت را به شکلی زشت و ناپسند به نمایش میگذارد، اما خانه آنها را در کوهستان، با شکوه و زیبایی به تصویر میکشد. با اینحال، برخی از الگوهای بصری—تصاویری از زنی شبیه زهرا و یک نسخه از پایاننامههای رد شدهای او در باد میچرخند که در مقایسه با صحنههای زندگی روزمره خانواده خاوری، چقدر واقعی و غمانگیز به نظر میرسند.
بنابراین، این یک فیلم غنایی است که با عشق، محبت و احترام عمیق درباره جامعهای ساخته شده که الیاس یورش خودش نیز بخشی از جامعه مهاجر و دیاسپورای هزاره است. در مستند کمی، یورش توجه را به تبعیض مداوم علیه زنان در ساختارهای سیستماتیک افغانستان نیز جلب میکند. او همچنین نشان میدهد، وقتی هویت آنها با یک گروه قومی تحت ستم تاریخی تلاقی میکند، حاشیهنشینی چقدر میتواند دردناک باشد.
هانا فلینت روزنامهنگار، منتقد، گوینده و نویسنده بریتانیاییتونسی است که کتاب «شخصیت زن قوی: فیلمها به ما چه میآموزند» را نوشته است. نقدها، مصاحبهها و مقالات او در روزنامه گاردین، رادیو تایمز، نیو عرب، بیبیسی کالچر و غیره نیز منتشر شده است.