سوران قربانی، بیبیسی-۲۴ خرداد/جوزا ۱۴۰۲
هشدار: این مقاله حاوی توضیحاتی درباره خشونت و تجاوز جنسی است که ممکن است برای بعضی از خوانندگان آزاردهنده باشد. اسامی قربانیان برای حفظ امنیتشان عوض شده است
چشمهای سیاه علی در تاریکی شب زیر نور چراغ قوه برق میزند. ترسیده و بدن استخوانیاش را مچاله کرده است. علی را روی زمین خواباندهاند و دستهایش را با دستبند پلاستیکی از جلو به هم گره زدهاند. صدای سه مرد از پشت دوربین به گوش میرسد. آن یکی که با موبایلش فیلمبرداری میکند به دیگری که یک چاقوی بزرگ در دست دارد، میگوید که شلوار علی را پایین بکشد.
علی التماس میکند: «به خدا رحم کن! به جان هر کی که دوست داری رحم کن! نان و نمکی با هم خوردیم؛، زن و بچه دارم؛ رحم کنید!» یکی از آنها با تمسخر میگوید: «نترس. بهت تجاوز نمیکنیم. فقط ازت فیلم میگیریم.»
دیگری در حالی که چاقو را روی باسن لخت علی گذاشته از او میخواهد که مقاومت نکند
علی چند ماه قبل از سقوط دولت افغانستان برای رسیدن به اروپا دل به دریا زد. خودش را از کابل به تهران رساند. چند ماه آنجا کارگری کرد تا پول کافی برای رفتن به ترکیه جور کند. با گروهی دیگر از پناهجویان خود را به ماکو در نزدیکی مرز ایران با ترکیه رساند تا قاچاقبرها آنها را به شهر وان در آن طرف مرز ببرند.
شبانه با نزدیک به چهل پناهجوی دیگر از مرز رد شدند، اما دقایقی بعد گرفتار نیروهای مرزبانی ترکیه شدند و همان شب به زور به ایران بازگردانده شدند. علی در راه بازگشت مسیر را گم میکند و از گروه جدا میشود. پس از چند ساعت سرگردانی در دل کوه گرفتار یک باند تبهکار میشود که در کمین پناهجویان سرگردان بودند.
تبهکاران با گرفتن فیلم از آزار جنسی علی از او اخاذی کردند. علی را تهدید کردند که اگر خانوادهاش پول ندهند، ویدیوی آزار جنسی او را در شبکههای اجتماعی منتشر میکنند. علی به ناچار با دوستش در تهران تماس میگیرد و با پرداخت ۵۰۰ دلار آزاد میشود. این یکی از اولین ویدیوهای شکنجه مهاجران افغان بود که دو سال پیش به دست من رسید. با دریافت چند ویدئوی دیگر بیبیسی تحقیقاتی را در این باره شروع کرد.
شواهد تکاندهنده از یک جنایت سازمانیافته
تحقیقات بیبیسی نشان میدهد که شهروندان افغانستان، که از کشورشان گریختهاند، بدست گروههای تبهکار اغلب در مرز ایران و ترکیه ربوده و شکنجه میشوند. در تصاویر دیگری شش مرد جوان افغان در بالای یک کوه صخرهای غل و زنجیر شدهاند. قفلهایی بر گردن و با صورتی خونآلود و غرق در خاک، برای آزادی خود التماس میکنند.
یکی از آنها با لبی خونآلود و صورت زخمی میگوید: «دیروز دزدها من را گرفتند. این ها را پنج شش روز است که گرفتند. میگن هرکدام باید ۴ هزار تا ۵ هزار دلار بدید و شب تا صبح ما را کتک میزنند.»
کسی که این تصویر را برای بیبیسی ارسال کرده میگوید این گروه از مهاجران تابستان پارسال نزدیک مرز ماکو گرفتار یک باند تبهکار میشوند. به گفته او مردم روستای قرهبلاغ ماکو که از ماجرا باخبرمیشوند، خود دستبهکار شده و آنها را آزاد میکنند. این ویدیوها شواهدی نگرانکننده هستند از یک جنایت احتمالا سازمانیافته که قربانیان اصلی آن مهاجران افغان هستند.
برای تحقیق بیشتر به شهر وان در کردستان ترکیه میرویم؛ دروازه و ایستگاه اول پناهجویانی که میخواهند به اروپا بروند یا به شهرهای بزرگ ترکیه.
در محلههایی از شهر قاچاقچیهای انسان فعالیت میکنند. من خود دوازده سال پیش توسط همین قاچاقچیها با عبور غیرقانونی از مرز خود را به استانبول رسانده بودم. همه چیز برایم آشناست. در یک قهوهخانه در مرکز شهر دو قاچاقچی را ملاقات میکنم. هاکان، که قدی کوتاه و اندامی لاغر دارد، زیاد حرف نمیزند. در عوض، مظلوم حراف است و بیش از حد دوستانه رفتار میکند. هردو کردی حرف میزنند و به واسطه سروکله زدن با پناهجویان ایرانی و افغان کمی هم فارسی بلغور میکنند.
از آنها در مورد شکنجه شدن پناهجویان افغان میپرسم. هر دو میگویند که این کار باندهای تبهکار در طرف ایران است و آنها «فقط تو کار مسافر هستند و پول حلال درمیآورند». برای اثبات حرفشان مظلوم قول میدهد، من را به دیدن «مسافرانی» ببرد که تازه از راه رسیدهاند.
در گوشهای از یک حیاط بزرگ، که یک درخت زردآلو و چند درخت انگور بر آن سایه افکندهاند، انباری دیده میشود. در آن تنها از بیرون باز میشود. با کشیدن یک نخ از بیرون. صدای چند نفر از داخل میآید. فارسی و پشتو صحبت میکنند. در که باز میشود حدود ده مرد همه سراسیمه از جایشان بلند میشوند.
احمد که یک پیراهن راهراه به تن دارد و با هردو دستش دماغش را گرفته از بین همه به چشم میآید. دماغش ماسیده و از آن خون میآید و خون خشک شده بر لبهایش ترک بسته است. میگوید هنگام عبور از مرز در تاریکی شب، با صورت زمین خورده و دماغش شکسته. با صدای گنگ و بریده بریده داستانش را بازگو میکند. میگوید با بازگشت طالبان به قدرت وضعیت کسب و کارش بههم خورده و بیکار شده. از او درباره شکنجه شدن پناهجوهای افغان در مسیر ایران به ترکیه پرسیدم. داستان دست اولی دارد.
میگوید چند ماه بعد از سرکارآمدن طالبان، برادر بزرگش به همراه همسر و بچههایش بدست یک گروه تبهکار در خاک ایران ربوده شد. میگوید آدمدزدها به احمد، که آن زمان در افغانستان بود، زنگ میزدند و بابت آزادیشان پول میخواستند. احمد میگوید: «هربار که میگفتم پول نداریم، برادرم را با یک میله آهنی میزدند و ما صدای آه و نالهاش را از آن طرف خط میشنیدیم». احمد وسایل خانه و مغازهاش را میفروشد و با دادن ۷ هزار دلار خانوادهاش را نجات میدهد. برادرش به افغانستان بازمیگردد ولی احمد شش ماه بعد خود دل به دریا میزند و خطر را به جان میخرد.
مار سفید غولآسا؛ دیوار بتونی با ۳ متر ارتفاع و ۵۳۰ کیلومتر طول
مردم افغانستان و ایران با داستان مهاجرت غریبه نیستند. در چهار دهه گذشته میلیونها شهروند افغان که از جنگ و فقر گریختهاند به ایران پناه بردهاند یا از طریق ایران به ترکیه آمدهاند. اما از زمان به قدرت رسیدن دوباره طالبان در تابستان دو سال پیش تعداد پناهجویان افغان به صورت چشمگیر افزایش یافته است. فرصتی برای قاچاقچیهای انسان و البته باندهای تبهکار.
کسانی که سعی میکنند از ایران به ترکیه بروند، ساعتها در مسیرهای خشک و کوهستانی راه میروند. اجتناب از نیروهای امنیتی که در منطقه گشتزنی می کنند، تنها یکی از چالشهای مسیر است. سرمای سخت زمستان، برف و کولاک، گرسنگی و تشنگی همه در کمین آنهاست و به تازگی یک چالش دیگر هم به آن اضافه شده است: یک دیوار بتونی، با سه متر ارتفاع و سیم خاردار و دوربینهای حرارتی روی آن و صدها برجک دیدهبانی.
دیوار مانند یک مار سفید غولآسا روی کوهها و تپههای خشن دراز کشیده است. در طرف ترکیه، یک مسیر خاکی به موازات دیوار احداث شده که مسیر گشتزنی زرهپوشهای ارتش ترکیه است. حدود صد متر آن سوتر، موازی با دیوار، یک خندق به عمق سه متر کنده شده که عبور از آن کار هر کسی نیست. همه این ها برای جلوگیری از ورود پناهجویان متصل به خاک ترکیه. پاسگاه مرزی ایران را در دوردست در آن سوی دیوار میبینم. بدون اختیار قلبم تندتر میتپد. آن سوی دیوار خاک ایران است.
احداث این دیوار، که حالا بیش از نیمی از طول مرز ۵۳۰ کیلومتری ترکیه و ایران را پوشانده، آن بیش از پنج سال پیش با بودجه اتحادیه اروپا آغاز شده و ساخت آن هنوز ادامه دارد. ترکیه میگوید این دیوار برای حفظ امنیت مرزها و مبارزه با مهاجرت غیرقانونی است. تاسیس این دیوار هم مانع تلاش مهاجران برای رسیدن به ترکیه نشده است. اما مشکلی را خلق کرده که به ماجرای ربوده شدن پناهجویان ربط دارد.
«من حمل داشتم و آنجا دکتر نبود ولی یگانه ترسم از تجاوز بود»
بهروز ساکن یکی از روستاهای مرزی شهر خوی در استان آذربایجان غربی است. میگوید قبل از ساخت دیوار، بسیاری از مردم محلی در دو سوی مرز از راه قاچاق کالا امرار معاش میکردند. او خود یکی از آنها بود که با ساخته شدن دیوار از کار بیکار شده است. میگوید با از بین رفتن تجارت مرزی، بسیاری به کار قاچاق انسان و آدمربایی روی آوردهاند.
محمود کاچان، وکیل حقوق بشر در شهر وان است. او با این نظر چندان موافق نیست. انگشت اتهام را به سوی دولت ترکیه نشانه میرود. میگوید دولت ترکیه سیاست «عقب راندن غیرقانونی پناهجویان» را در پیش گرفته است. طبق گفته او ماموران امنیتی ترکیه زمانیکه پناهجویان را در مرز بازداشت میکنند، بجای دادن فرصت اعلام پناهندگی، شبانه آنها را با اعمال زور به ایران بازمیگردانند. این وکیل حقوق بشر معتقد است که این عمل، طبق قوانین بینالملل غیرقانونی است و به باندهای تبهکار در سمت ایران فرصت میدهد که از پناهجویان اخاذی کنند.
برای شنیدن واکنش دولت ترکیه به این اتهامات با آنکارا تماس گرفتیم ولی پاسخی دریافت نکردیم. ترکیه در پاسخ به اتهامات مشابه از سوی نهادهای حقوق بشری میگوید که هرگونه فعالیت برای جلوگیری از ورود مهاجران غیرقانونی در چارچوب سیاستهای کنترل مرز اتفاق میافتد. اما مقامات اتهامات مشابه از سوی نهادهای حقوق بشری را رد کرده اند و میگویند هرگونه فعالیت برای جلوگیری از ورود غیرقانونی به ترکیه در محدوده فعالیت مدیریت مرزی انجام میشود.
آمنه و همسرش بشیر یکی از این قربانیان «سیاست مدیریت مرزی» ترکیه هستند. در خانه کوچک و محقرشان در حاشیه شهر استانبول، آرام و با جزئیات سرگذشت خود را بازگو میکنند
آنها هر دو افسر پلیس دولت جمهوری افغانستان بودهاند. ولایتشان چند ماه قبل از سقوط کابل به دست طالبان میافتد. آن زمان آمنه ۲۷ ساله حامله بود. هراسان از بازگشت طالبان افغانستان را به مقصد ترکیه ترک میکنند. وقتی شبانه از مرز خوی در ایران رد میشوند، در کمین نیروهای مرزبانی ترکیه میافتند. التماس میکنند که به ایران برگردانده نشوند. اما التماس آنها بینتیجه میماند و حتی آمنه را هل میدهند و زمین میخورد.
همان شب به داخل خاک ایران فرستاده میشوند، سرگردان در کوهوکمر گرفتار چند مردی میشوند که ادعا میکنند قاچاقچی هستند و میخواهند به آنها کمک کنند. آمنه میگوید «همان لحظه فهمیدیم که آنها آدمدزد هستند و کار ما تمام است.» بشیر میگوید در تمام هشت روزی که گروگان بودند، آدم رباها زنها و مردها را از هم جدا نگه میداشتند و تمام غمش عزت خانوادهاش بود. آمنه با شرم و حجب میگوید: «من حمل داشتم و آنجا دکتر نبود. یگانه ترسی که داشتیم این بود که قصههای بدی کرده بودند و شنیده بودیم که حتی به پسربچهها تجاوز کرده بودند.»
حاجی کریم، پدر آمنه، که با کمک دخترش و دو چوبدستی راه میرود، داستان را از زاویه دیگری تعریف میکند. موبایلش را بیرون میآورد. کلیپ ویدیویی را پیدا میکند و به من نشان میدهد. در ویدیو یک مرد جوان دارد التماس میکند که «پیسه (پول) روان کن، پیسه روان کن، میکشند (من را میکشند)» و بعد صدای جیغ و ناله میآید.
حاجی میگوید: «وقتی این روز را دیدم بسیار جگرخون شدم، روز ما بد شد، حال ما بد شد و ناچار شدم خانهام را حراج کنم تا دو دختر و دامادم را از دست دزدها نجات دهم». میگوید شبکهای از آدمهای مختلف در این کار دست دارند، از افغانستان تا استانبول. «فارس، کرد، ترک، افغان، ایرانی همه در این کار شریک هستند.»
آن هشت روز عذاب کافی بود تا کودک آمنه سقط شود و حاجی کریم خانه و داروندارش را از دست بدهد. آمنه با چشمان گریان میگوید «تسلیم نمیشوم، مادر میشم، قوی میباشم.» به کابل میرویم. پایتخت افغانستان. شهری که بار دیگر به زیر حکم دستار و پوتین طالبان درآمده است. غم و فقر از در و دیوار شهر میبارد. در یکی از میدانهای شهر سعید را میبینیم. قبلا عکس او را با سر و صورت خونین دیده بودم. او را شناختم، با هم به یک خانه امن رفتیم.
سعید پس از شش بار تلاش برای رسیدن به ترکیه به نقطه اول بازگشته است. او که حالا ۱۹ سال دارد، دو سال عمرش را صرف تلاش برای رسیدن به ترکیه کرده است. در سفر پنجمش فریب یک قاچاقبر را در تهران میخورد. به سعید قول میدهند که با گذرنامه تقلبی او را از مرز رازی خوی به ترکیه بفرستند. در عوض او و دوستش در روستایی در نزدیکی خوی گرفتار میشوند. همه چیز را به خوبی به یاد دارد: «وقتی وارد روستا شدیم، روی تابلو کنار جاده نوشته بود روستای آلمالو.»
قاچاقبر تهران آنها را به این باند تبهکار فروخته بود، در ازای ده هزار دلار، برای هرکدام گفته بود که برادر سعید در آلمان است و میتواند طعمه خوبی باشد. چیزی که صحت نداشت. «دو نفر از آدم دزدها با صدای بلند به همدیگر میگفتند که به بهانه تلاشی (بازرسی بدنی) آنها را لخت میکنیم تا سرشان تا ابد پایین باشد». سعید با صدای لرزان آن لحظات را تعریف میکند. میگوید «لحظه به لحظه خواب از سرم پریده بود. فکرم به عزتم بود.» وقتی آدم دزدها مطمئن میشوند که سعید آهی در بساط ندارد با گرفتن پانصد دلار شبانه نزدیک ارومیه رهایش میکنند.
«ربودن انسانها در مرز ایران و ترکیه به تجارت تبدیل شده است»
از آنجایی که بیبیسی نمیتواند در ایران فعالیت کند، برای پیداکردن آدمرباها با چند قاچاقبر انسان در شهرهای خوی و ماکو تماس گرفتم. از روستاییان آلمالو نزدیک خوی پرسیدم. آنها اطلاعات زیادی نداشتند. در مقابل آنها از ربوده شدن پناهجوها و شکنجه آنها بدست باندهای تبهکار باخبر بودند. آنها خود هرگونه شرکت در این کارها را رد میکنند.
یکی از روستاییان، که خود را به نام آزاد معرفی میکند، میگوید «ربودن پناهجوها در روستاهای مرز ایران با ترکیه این روزها به تجارت تبدیل شده و نهادهای امنیتی هیچ کاری انجام نمیدهند. حتی با دزدها شریک هم هستند و میخواهند نام کردهای این منطقه را خراب کنند.»
بیبیسی به طور مستقل نمیتواند این ادعا را تایید کند. اما پیشتر بیبیسی در چند گزارش از همکاری نهادهای امنیتی جمهوری اسلامی با قاچاقچیهای انسان و باندهای تبهکار در این منطقه پرده برداشته است. در این گزارشها آمده که نهادهای امنیتی در ازای لو دادن مخالفان سیاسی جمهوری اسلامی، که قصد فرار از ایران دارند، دست تبهکاران برای رد کردن پناهجوها از مرز را باز گذاشته است. در نامهی به سفارت جمهوری اسلامی در لندن از دولت ایران پرسیدیم که برای برخورد با این گروههای تبهکار چه اقدامی شده است، اما پاسخی دریافت نکردیم.
آزاد میگوید در ابتدا آدمرباها مستقل عمل میکردند و در کمین پناهجویانی که ترکیه آنها را عقبرانده بود مینشستند، ولی حالا با سخت شدن مسیر به علت دیوار، قاچاقبرها هم آدمربا شدهاند. همه این ادعاها و شواهد نشان از پیچیدگی موضوع و کمکاری حکومت ایران در این باره را دارد. در نزدیک به دو سال گذشته داستان های شکنجه را از دست کم ده روستا در امتداد مرز ایران با ترکیه شنیدهایم . در این مدت شواهد زیادی هم از شکنجه، تجاوز، قطع عضو و حتی ناپدیدسازی پناهجویان در این مسیر به دست آوردهایم.
هرباری که تصاویر شکنجه این پناهجوها را میبینم یا داستان آنها را میشنوم، ناخودآگاه به یاد سفر خود و دوستانم میافتم. دوازده سال پیش از مسیر قاچاق از همین کوهستانهای مرزی خود را به بریتانیا رساندم. با خودم فکر میکنم که من میتوانستم علی باشم، لخت زیر چاقوی تبهکاران، یا سعید که فکر از دست دادن کرامتش تنهایش نمیگذارد.
اما امید به آزادی و زندگی بهتر چیزیست که پناهجویان افغان برای آن میجنگند. چند روز بعد از آزاد شدن علی تماسم با او قطع شده، زمانیکه میخواست از تهران پیش خانوادهاش در افغانستان برگردد. آمنه و بشیر به همراه حاجی کریم هنوز در ترکیه در شرایط سخت اقتصادی به سر میبرند. سعید چند هفته پس از مصاحبه گفت که دوباره به تهران رسیده و میخواهد بار دیگر بختش را بیازماید. یکی از آخرین جملههایش در کابل این بود: «هم ترس دارم، هم ندارم. مجبورم مبارزه کنم.»
Share this post