آیاسآی میخواست مرا با طالبان معامله کند
گفتوگوی مهاجر تایمز با حنیف رضایی، عضو پیشین ارتش ملی افغانستان و سخنگوی قول اردوی 209 شاهین
گفتوگوکننده: امان شادکام
سقوط نظام جمهوری افغانستان باعث شد که صدها و هزاران افغانستانی، کشورشان را ترک کنند و مسیرهای سخت و پرمشقتی مهاجرت را در پیش بگیرند و یک کتلۀ بزرگی از این آوارگان نیروهای امنیتی و ارتش ملی افغانستان بودند. مهمتر از همه، ماندن نظامیان در افغانستان بازی با حیاتش بودند و همچنان است. بنابراین، برخی از نظامیهایکه افغانستان را ترک کردند در کشورهای ثانی و ثالث نیز از زندگی آرام و بدون دردسر در امان نیستند و به ویژه در کشورهای همچون پاکستان، ترکیه و ایران. این کشورها به نحوی با گروه طالبان تعامل و روابط سیاسی نیز دارند و مهاجرت نظامیهای پیشین در این کشورها، دردسر دیگری نیز محسوب میشود.
در این گفتوگو به پای سخنان آقای حنیف رضایی، سخنگوی پیشین قول اردوی 209 شاهین شمال که با سقوط دولت جمهوریتِ افغانستان به پاکستان و سپس به ایران مهاجر شده است، مینشینم. او از جریان معاملاتیکه در نهایت رویداد ۱۵ آگوست 2021، بر مردم افغانستان و نیروهای امنیتی را تحمیل کرد و همینطور از مشقتها و روایتهای زندگیاش در دنیای آوارگی و مهاجرت حکایت میکند.
شادکام: آقای رضایی، با اشغال مجدد کابل توسط طالبان، چه وقت و در کدام کشور رفتید؟
رضایی: نظامیها و به ویژه ارتش افغانستان تا دقیقهای 90 تصور نمیکردند که کابل به این آسانی به دست طالبان بیفتد، چونکه از هر لحاظ نسبت به سایر ولایتها، پیش قدمتر بود. اما من در 23 آگِست 2021، به شکل قاچاقی افغانستان را به مقصد پاکستان ترک کردم. مدتی در پاکستان ماندم و متأسفانه با خبرچینهای قومای شهر کویته پاکستان، توسط نیروهای سازمان استخبارات نظامی پاکستان (آیاسآی) دستگیر و زندانی شدم. من بیش از چهار ماه در زندان آیاسآی پاکستان بودم. دستان و چشمانم همیشه بسته بود و فقط در جریان بازجویی چشمانم را باز میکردند. آنها تصور میکردند که من عضو استخبارات وزارت دفاع ملی افغانستان هستم. همچنان، تحصیلات نظامیام را در هندوستان به پایان رساندم و در اینجا برای اخلال امنیت از جانب هند آمدهام.
روزی مرا به یک زیرزمینی بردند و یک جنرال نظامی آمد و از من درخواست کرد که مشخصات کماندوها و جنرالان افغانستان را که در پاکستان آمدهاند، افشا کنم. حتا برایم پیشنهاد داد که اگر مشخصات آنها را بدهم، در مقابلش امنیت خودم و خانوادهام نیز تأمین میشود. او وعدهی بهترین زندگی در پاکستان را نیز برایم میداد. اما من، در پاسخ به وی گفتم که جان و زندگیام، شیرینتر از آنها نیست. همچنان، من نمیدانم که بعد از آن تحولات، آنها در کجا رفتند و من هیچ اطلاعی ندارم. سپس، نیروهای سازمان آیاسآی مرا لتوکو کردند و تحت فشارهای روحی و روانی سختی قرار دادند. به خاطر آن لتوکوبها و فشارهای روحی، حالا دچا عارضه حافظه شدهام و از این بابت زیاد رنج میکشم.
شادکام: آقای رضایی، چطوری از زندان «آیاسآی» آزاد شدید و دوباره به ایران مهاجر شدید؟
رضایی: زمانیکه سازمان آیاسآی از من سرنخی نیافتند، مرا از پاکستان به منظور مبادله با یکی از اعضای تحریک طالبان پاکستانی یا «تیتیپی» به مرز سپینبولدک آوردند. در آنجا یکی از فرماندهان طالبان، به زبان پشتو گفت: «امروز به دلیل متعدد نمیشود، مبادله صورت بگیرد.» بازهم مرا تحویل آنها ندادند. بعد از چند روز مرا بدون معامله از پاکستان اخراج کردند. من با هویت مستعار وارد خاک افغانستان شدم، یک ماه به بامیان ماندم و یک ماه دیگر هم به دایکندی.
اما اعضای خانودهام همیشه مورد اذیت و آزار طالبان قرار میگرفتند. پشت دروازه میآمدند و میگفتند که رضایی، کجا است. ما خبر داریم که او از پاکستان برگشته است. یک روزی به خانه بودم، متوجه شدم که طالبان خانه را محاصره کرده است. من با پوشیدن چادری، خودم را از صحنه نجات دادم. اما برادر زنم را به حوزه بردند و خودم به طرف ایران فرار کردم. ولی طالبان برادر زنم را آزاد نکردند. بالاخره از بزرگان منطقه درخواست کردم که پا در میانی کنند، چونکه برادر زنم، زیر سن است و تحمل زندان و شکنجه را ندارد. بعد از میانجگری بزرگان، فرمانده همان پاسگاه «حوزه امنیتی»، در ازای آزادی برادر زنم، درخواست رشوت کرد. ما هم ناچار شدیم و پول پرداخت کردیم تا او آزاد شود.
شادکام: آیا زندگی در مهاجرت به ایران را چطوری یافتید و مصروف چه کار هستید؟
رضایی: من در هفتم ماه ثور ۱۴۰1، به ایران آمدم. البته قبل از آمدن به اینجا با آنکه به ایران نیامده بودم، میدانستم که مهاجران افغانستانی در ایران وضعیت چندان، خوبی ندارند. حتا حقوقشان به عنوان مهاجر مطرح نیست و با آنان، مثل انسانهای رانده شده رفتار میشوند. با اینحال، من هم خیلی انتظار نداشتم که در ایران، به عنوان یک مهاجر از حقوقیکه سازمان ملل متحد و حقوق بشر مطرح کرده است، برخوردار باشم. سختیهایکه من در ایران دیدم و کشیدم، در طول عمرم نکشیده بودم. پلیس ایران با ما برخورد نژادی داشتند. به ادارۀ پلیس ناجا رفتم تا اجازه اقامت بگیرم، اما مرا به سپاه پاسداران محول کردند و در آنجا مشخصاتم را گرفتند و فقط گفتند که ما از ردمرز شدن شما جلوگیری میکنیم. اما حق فعالیتهای سیاسی را ندارید.
من همیشه در نظامی کار کرده بودم و در کارهای یدی هیچ هنری بلد نبودم. به همینخاطر در یک کارگاه نجاری، ماهانه در ازای هشت میلیون تومان، دوازده ساعت کار میکردم. آن کار را رها کردم، چونکه بلد نبودم. در یک کاری دیگر مشغول شدم و کار آنجا شاقه و طاقتفرسا بود. سه ماه در آنجا ماندم و به دلیل شاقهگیاش آنجا را هم ترک کردم و کارفرما مزدم را نیز کم پرداخت کرد. در ایران هم برای مهاجران افغانستانی یک مرجع و مرکزی جامع برای دادخواهی نیست که خواهان حقوقم میشدم. اما حالا در کارخانهای سنگبری کار میکنم، ولی بازهم با مشکلات اقتصادی مواجه استم. البته این وضعیت تنها سر من نیست، بلکه بیشتر مهاجران افغانستان با چنین معضل در ایران مواجه هستند. مهاجران افغان حتا از نعمت اندک رفتارهای انسانی نیز محروم هستند و چه رسد به دیگر حقوقشان. ولی جز تحمل این همه درد، رنج، فقر و نژادپرستی راه چارهای نیست.
شادکام: رضایی عزیز؛ از روز سقوط کابل به دست طالبان بگویید، در آن روزها دقیقا کجا بودید و چهکار میکردید؟
رضایی: یک شب قبل از سقوط نظام، من در زندان پلچرخی کابل در وظیفه بودم. در آن شب، زندانیهای طالبان، در داخل زندان دست به اختشاش و خشونت زده بودند. ما تلاش میکردیم که این خشونت اوج نگیرد و هرچه زودتر خاموش شود. اما در همان شب متوجه شدم که «مجرمان و متهمانِ خطرناک طالبان از زندان پلچرخی توسط چرخبالهای دولتی به بیرون منتقل میشوند.» ولی نمیدانستم که به کجا منتقل میشوند. فردای آن شب، من به فرقهای ۱۱۱ کابل بودم. این فرقه «واحد نظامی» در یک وضعیت بیسرنوشتی و کلافهگی به سر میبردند. هیچ نمیدانستیم که چه کار کنیم. بالاخره یک جلسه اضطراری گرفته شد و بعد از جلسه به سخنگویی وزارت دفاع ملی افغانستان (روحالله احمدزی) زنگ زدم و حتا به معاونش (فواد امان) نیز زنگ زدم اما جواب ندادند. ناچار دوباره به دوستانمان در وزارت دفاع ملی زنگ زدیم و آنها وضعیت را بحرانی تعریف کردند و گفتند که هرچه زودتر خودمان را از پایگاههای نظامی خارج کنیم و به جاهای امن برویم.
شادکام: آقای رضایی؛ به نظر شما ممکن بود که نیروها دلسوز امنیتی را از کابل به جاهای صعبالعبور استراتژیکی، سوق میدادند تا در مقابل طالبان بدون غنی و بدون آمریکاییها ایستادگی و مقاومت میکردند؟
رضایی: نه! امکانش خیلی کم بود؛ چونکه همهی نظامیان، سربازان، افسران و کارشناسان موجود در ارتش شوکه شده بودند. قوانین نظامی اینطور است که باید طبق دستورات برنامهریزی شده قبل از قبل، عمل شوند. نظامیهای شهر کابل این آمادگی و حتا تصورش را نداشتند که طالبان به کابل میآیند تا در مقابل آنان ایستادگی کنند. بر فرض اگر نیروهای ویژه، کماندو و اردو «ارتش» را به جای امن سوق میدادند، با دو بنبست سخت مواجه میشدند. یکی مشکلات حمایتهای مالی و لجستیکی و دیگری هم مشکلات فشار روانی یعنی ترس از کشته شدن اعضای خانودادهای شان.
شادکام: سپاس، در پایان، اگر خیلی کوتاه بگویید؛ شما در ارتش به سمتهای مختلف کار کردید و همچنان سخنگویی قول اردوی 209 شاهین، در شمال افغانستان نیز بودید. آیا به نظر شما عوامل مهمِ سقوط ارتش ملی افغانستان چه بوده است؟
رضایی: این موضوع میتواند دلایل گوناگونی داشته باشد که نیازمند واکاویهای بیشتری خواهد بود. اما آنچه که مشهود بوده است، منصوبات و تقرریهای اخیر توسط اشرف غنی، ضربهای مهلک به ارکان و سیستم ارتش ملی افغانستان زده بود. فرماندهان و جنرالهای را مقرر کرده بودند که با روندهای محاربه و با سیستم دفاعی و جنگی در ارتش نا آشنا بودند. و یاهم کسانی بودند که ارتباط عمیقی با گروه طالبان و هراسافکنان داشتند.
مرتبط: