فرارها و عبرتها
با ایننگاه جامعه افغانستان به یک جامعهای چندین پارچه در درون یک جغرافیا مبدل شده بود، یا به عبارت دیگر افغانستان به یک جامعهای چندهویتی و چندملیتی در نبود یک ملت واحد تبدیل شده بود
✍محرمعلی عالمیان
به مناسبت سالروز سقوط جمهوریت؛ دو فراری که به ما درس عبرت دادهاند
فرار اول
در ۱۵ آگوست سال ۱۴۰۰ خورشیدی، اشرف غنی رئیس جمهور افغانستان با تعدادی از اعضای کابینهاش از کابل فرار نمود و دولت را تسلیم طالبان کرد که جامعه مدنی از آن به روز به نام سیاه یاد میکند. غنی معاملهای که با طالبان انجام داد. جدایی از اینکه موجب شد که فرار خویش را بر قرار خویش ترجیح بدهد و راهی زلت و بدبختی را برگزیند. میلیونها نفر را آواره و هزاران نفر را به کام فقر، نابودی و مرگ فرستاد.
غنی با ترک افغانستان و تسلیم دادن نظام و تمامی نهادهای دولتی و غیردولتی به گروه طالبان که منجر به سقوط نظام نوپای جمهوریت شد عرصهای زندگی را بر جامعهای افغانستان بسی تلخ و تاریک کرد. طوری که شاید در تاریخ افغانستان چنین تحولاتی بیسابقه به نظر میرسد.
البته قابل ذکر است که جامعهای افغانستان چندان روزگاری خوشی از سیاستها و حاکمیتها تجربه نکرده است. هرازگاهی معادلات قدرت سیاسی جابجا شده که از این ناحیه مردم چندان ناآشنا نبودند به تغییر حاکمیت و نظام، اما اینگونه تغییر نظام و نهادسیاست به یکباره آنهم در شرایطی که از نیروهای امنیتی و ارتش ملی خوب برخودار بودیم، همه را متعجب و متحیر ساخت. طوری که اکثر نظریهپردازان و تحلیلگران سیاسی و اجتماعی تا هنوز نتوانستند از این واقعه تحلیلی جامع ارائه بدهند.
اما گذشته از اینها؛ سیاست که غنی دنبالش بود و میخواست در جامعهای افغانستان پیاده نمایید نه بوی وحدت و انسجامی اقوام را میداد و نه میخواست که چنین چیزی در افغانستان اتفاق بیافتد. چون، آقای غنی از زمانی که برای اولین بار به قدرت رسید و منحیث رئیس جمهور افغانستان منصوب شد، و تا زمان فرار خویش شروع کرد به دستکاری و یکنواختی نهادها و تشکیلاتی دولت در به کارگیری نیروی انسانی و عطف اجرای امورات سیاسی و اجتماعی بر محور نگاهی قومی خود، که این روند در واقع خلاف مطالبات و اقتضائات اجتماعی بود، عمل کرد.
در دوران اول ریاست جمهوری غنی، ناامنیها و تنشها با گروههای مخالف دولتی و مردمی به شدت افزایش یافت. طوری که افزایش فعالیتهای نیروهای داعش و القاعده، جدا از گروه طالبان، به خودی خود، خطری بود که مردم از آن ناراض و به شدت از آن جهت احساس ناامنی و خطر میکردند.
اما غنی که در فکری مردم و جامعهای خود نبود و نگاهی قومی و قلبهای خودش را در نظر داشت، خطری تلقی نمیشد. او که از پشتبانی قدرتهای بزرگ جهان یعنی ناتو و ایالات متحده برخوردار بود، خطر را به آن حد که مردم و جامعه احساس میکرد جدی نمیدانست. ناامنیها و فعالیتهای گروههای تروریستی به اندازهای افزایش پیداکرده بود که خیلی از مردمان مناطق مرکزی و شمالی، شرقی و جنوبی کشور از ترس و خطراتی که از ناحيه این گروهها یعنی داعش، طالبان، القاعده تهدیدشان میکرد. آنها خانههای خود را ترک کرده و به جاهای دیگر عزیمت نمودند، و یا هم چشم امید خود را از دولت غنی برداشته بودند.
با پول و هزینهای شخصی خود گروههای مقاومتی را ایجاد کردند تا امنیت آنها را تأمین کند و خطراتی که گروههای تروریستی برای آنها ایجاد کرده بود را برطرف نمایند. راهزنیها و سرقتهای اموال و داراییهای مردم در شاهراهها و جادههای مواصلاتی بین ولایات از دیگر مشکلات و خطری بود که تمامی مردم که از ولایات به شهرها سفر میکردند از آن ناراض و خشم مردم را بر آورده بود. طوریکه حتی صدها مسافر در این راهها کشته و سربریده شده است. اما غنی همچنا ن در سکوت مطلق به سرمیبرد. نا امنیها و خطری این گروها تنها در مناطق و روستاها نبود بلکه در شهرها نیز وضعیت بدتر از ولایات بود و خطرات جدیدتر و خطرناکتر و فاجعهبارتر بود. طوریکه حتی مردم وقتی از خانههای خود برای کار و یا خرید و فروش به بازار و یا قصد تحصیل به دانشگاه و مکتب و مدرسه و آموزشگاهها را داشتن، امیدی اینکه دوباره بازگردد به خانه را نداشتند.
افزایش ناامنیها در شهرها خصوصاً در شهر کابل در دوران ریاست جمهوری غنی به حدی رسیده بود که مردم امید زندگیکردن را از دست داده و در یک ربع وحشت بسیار خطرناک به سر میبردند. انفجارها و انتحارهای پشت سری هم و هر روز در اقصی نقاط شهر وضعیت زندگی مردم را به شدت مختل کرده بود. از سوی دیگر فقر، بیکاری و گرسنگی خود مشکلی بود که به وضعیت معیشتی زندگی مردم خصوصاً طبقاتکارگر و متوسط جامعه آسیبهای جدی وارید کرده بود. خیلیها را به سمت و سوی فساد، جرم و جنایت، دزدی و سرقت کشانیده بودند. فقر و بیکاری که از مشکلاتی اقتصادی دانسته میشود از دیگر نتیجههای ناامنی و نداشتن ثبات سیاسی به شمار میرود.
در تمامی این وضعیت که روزگار بر مردم تلخ و تاریک سیاه شده بود، غنی همچنان بر سیاست لجامگسیختۀ خود مشغول و هیچ توجه و اقدامی برای رفع این مشکلات و بحرانها انجام نداده و همچنان بعضی از این گروهها را مانند طالبان را تحت عنوان کوچیها «عشایر» برادر خطاب نموده و از مردم خواست تا با آنها کنار آمده و خویشتنداری کنند. اما این تمام ماجرا نبود، غنی با اینکه از ارتش ملی و نیروهای نظامی خوب و تعلیم دیده و مجهزی که در اختیار داشت هیچگاه از آن برای نابودی و کاهش فعالیتهای گروهکهای تروریستی استفاده نکرد، بلکه تاحدی که توانست فعالیت نیرویهای دولتی را کاهش داده و مانع جنگ آنها با این گروهها میشد. غنی در دوران حکومت خود، برنامههای را دنبال کرد که موجب شد مردم به شدت از دولت و سیاست فاصله بگیرد و دیگر به آن اعتماد نکند. بلکه هر روز آروزی نابودی و کنار رفتن غنی و دولتش را در سر میپروراندن.
سهمیهبندی آزمونهای سراسری کانکور از دیگر کارهای ظالمانهی بود که غنی در دوران ریاست جمهوریاش انجام داد. غنی با این تصمیمگیریاش در روند نظام آموزشی کشور آسیب جدی رساند، طوری که این تصمیم با انتقادات و اعتراضات سختی مردمی، فعلان آموزش و اجتماعی روبرو شد، اما این اعتراضات هیچ تغییری در رویکردی ظالمانه غنی ایجاد نکرد. سهمیهبندی کانکور درست در جامعهای مان که مردم آن تازه به علم و دانش آغوش باز کرده بود دیواری شد میان علم و جامعه زحمتکش!
از دیگر کارهای غنی، برنامهای جداسازی هویت اقوام و اقلیتهای کوچک و بزرگ و درج آن در شناسنامه با ذکر ملیت افغان و قومیت مشخص بود. این اختلاف به شدت بین جامعه و اقوام غیر پشتون خصوصاً بین جامعهای فرهنگی و مدنی با رویکردی غنی اختلافات شدید ایجاد کرد و طوری که حتی خیلیها طرح جدای و تجزیه افغانستان و یا فدرالیسمی شدن نظام را به طوری جدی مطرح کردند و خواستار آن شدند. اختلافات به حدی پیش رفت که هر روز صدای آژیرهای خطرات جنگ داخلی و تجزیه افغانستان شنیده میشد. این هم، بزرگترین اختلاف و نفاقی بود که غنی در دل و جان مردم افعانستان کاشت.
کاری دیگری غنی که منجر شد مردم به شدت از دولت غنی فاصله بگیرد، نادیده گرفتن مطالباتی اجتماعی و مردمی بود که منجر به حوادث فاجعهآمیزی مانند حملات خونین دهمزنگ شد. غنی پروژههای بینالمللی و دولتی را فقط در جاهای که خودش میخواست اجرا میکرد، به خواسته و مطالباتی مردم ارزشی قائل نمیشد. او با تغییر دان اجباری مسیر عبور پروژهای تاپی از بامیان به سالنگ باعث شد که صدها جوان و دانشجو قربانی این تصمیم تبعیضآمیز و متعصبانه اشرف غنی شوند. این تصمیم غنی باعث به میدان آمدن میلیونها نفر و اعتراضات گستردۀ مدنی از جوامع فرهنگی روبرو شد. سرانجام واقۀ دلخراش دهمزنگ که موجب به شهادت رسیدن صدها نفر اعم از تحصیل کرده و تحصیل نکرده شد. به شدت مردم، فعالان مدنی و اجتماعی را از دولت و سیاستهای شوم غنی آگاه ساخت و ناامیدی مردم را از سیاستهای غنی افزایش داده و فاصلههای عمیق بین جامعه، خصوصاً هزاره با دولت غنی ایجاد کرد.
اما آنچهکه قابل ذکر است این است که به اعتراضات مردمی و ملی هم، اکثراً از سوی غنی برچسبهای قومی و مذهبی زده میشد، تا آنهای که از دیگر اقوام و مذاهب بودند را جدا کرد و اقلیتها را شدیدا به نطفه خفه کرد. این بود که اختلافات بینالقومی به شدت افزایش پیدا کرد، درد و رنج و مشکلاتی هر قوم به خود آن قوم نسبت داده میشد نه به کل جامعۀ افغانستان؛ یعنی حل مشکلات هر قوم به خود آن قوم مربوط میشد کهچگونه از دولت میخوهد به آن رسیدگی و آن را حل کند. اگر هزارهها اعتراض میکردند دیگران نظارهگر بودند. اگر ازبکها اعتراض میکردند، دیگران بدون کدام احساس ملی و میهنپرستی چشمپوشی میکردند، و همینطور اگر تاجیکها اعتراض میکردند، بقیه اقوام به تماشا مینشستند و از جای خود برای احساس برادری و برابری و حقخواهی آنان بلند نمیشدند و همچنین پشتونها اعتراضی میکردند بقیه نظارهگر بودند.
اشرف غنی با تفرقهافکنیهای حاد میان اقوام و فاصله انداختن بین اقلیتهای افغانستان، خطری که از اتحاد و همبستگی اقوام در آینده تهدیداش میکرد را پیشدستانه دفع نمود و با ربط دادن مسائل اقتصادی، سیاسی و اجتماعی به اقوام و قبیله خاص و نه به کل مردم و جامعه، تمامی مشکلات و اعتراضات مردمی را آن طوری که میخواست به گونهی اجباری کنترل کرده و دفع نمود. بنابراین، از اینجا بود که هیچوقت مردم ما در دوران حکومت غنی نتوانستن اتحاد و همبستگی ملی را ایجاد نمایند. طوریکه همه شاهد هستیم که در زمان غنی خائین، چیزی به نام مطالبهای ملی در افغانستان مطرح و ایجاد نشد. همهی امورات و مناسبات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، آموزشی، فرهنگی، بر مبنای قومی، مذهبی، قبیلهای و زبانی انجام میشد.
با ایننگاه جامعه افغانستان به یک جامعهای چندین پارچه در درون یک جغرافیا مبدل شده بود، یا به عبارت دیگر افغانستان به یک جامعهای چندهویتی و چندملیتی در نبود یک ملت واحد تبدیل شده بود. یعنی هر قوم هویت و ملیت خاص و جداگانهای خودش را داشت و تمام مشکلات سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگیشان و خواستهها و اعتراضاتشان نیز با دیگر اقوام جدا و متفاوت دانسته شده و فرق میکرد. قومگرایی و تعصبات قومی که از دلیل محکم و اصلی شکست روند دولت و ملتسازی و اتحاد بینالقومی در افغانستان به شمار میرفت و همچنان میرود. این روند یگانه عاملی بود که اشرف غنی از آن منحیث ابزاری برای کنترل کردن خشم و اعتراضات مردم در جهت سرکوب و نابودی جنبشهای مدنی و اجتماعی از آن استفاده میکرده است. با این روند تا جلوی اتحاد و همبستگی اقوام را بگیرد.
اما نکتهای حائز اهمیت این است که چرا در این مدت طبقات تحصیلکرده و دانشجو و جنبشهای دانشجویی در جامعه ما فعالیت آنچنانی و فعال نداشتهاند؟
دانشجویان که قشری مهم و اصلی هر جامعهای به حساب میآید به راحتی میتوان اتحاد و یکپارچگی ملی را شکل داده و همصدا شوند. اما این توده هم زیربار سیاستهای شوم غنی به شدت سرکوب و به حاشیه رانده شده بودند. در خیلی از کشورها جنبشهای دانشجویی زمینهساز و ایجادکننده انقلابها و اعتراضات بسیار بزرگی بودهاند که در نهایت منجر به اتحاد و همبستگی ملی و مردمی شدند. تغییرات و تحولهای بزرگی در نهادهای دولتی، غیردولتی، سیاسی، اقتصادی و حتی در برخی مواقع سرنگونی نظامهای مستبد و متعصب را رقم زدهاند. نمونهی بارز آن سرنگونی حکومت بنگلادش که ابتدا توسط جنبشهای دانشجویی آغاز شده و بعدها حمایت مردم و کل جامعه را از آن خود کرد. با یکدست شدن جامعه و مردم علیه دولت، یک حکومت خودکادمه را سقوط داده و حاکم متعصب و نژادپرست خود را فراری دادند.
از اینروست که جنبشهای دانشجویی در سالهای اخیر در اغلب کشورها ایجادکنندهای نهاد و بنیادهای سازنده در جامعه به شمار میرود. اما متأسفانه، جنبشهای دانشجویی در جامعۀ ما افغانستان، فعالیتهای سازندهای نداشته است و راهکاریهای هم برای مردم عرضه نکردهاند و حتی تا هنوز دانشجویان و تحصیلکردهها، صدای يکپارچهگی و همصدایشان را نیز به جامعه و مردم افغانستان نشان نداده است.
فراری دوم
در اوایل ماه سرطان 1403خ، امسال بود که اعتراضات در بنگلادش با یک راهپیمایی مسالمتآمیز آغاز شد و دانشجویان که بخش مهمی از شهروندان معترض در بنگلادش بودند، خواهان تغییر در «قانون سهمیه مشاغل دولتی» شدن، چرا که براساس این قانون یک سوم مشاغل بخش دولتی به بستگان و بازماندگان جنگ استقلال از پاکستان اختصاص مییافت. جنگی موسوم به جنگ استقلال از پاکستان که در سال 1971م، اتفاق افتاد بود.
این قانون مربوط به سهمیهبندی در نحوۀ پذیرش افراد در وزارت خانهها، ریاستها، دفاتر، بخشها و نهادهای دولتی برای اولین بار توسط شیخ مجیبالرحمن، پدر شیخ حسینه (نخستوزیر فراری)، بنگلادش ارائه شد و سپس در سال ۲۰۱۸م، تحت فشار اعتراضات دانشجویان در آن تجدیدنظر شد، اما دستگاه قضایی بنگلادش دوباره آن را توشیح کرد که موجب شکلگیری اعتراضات گستردهی در هفتههای اخیر شد. معترضان معتقد بودند با اجرای این قانون بیشتر مشاغل دولتی به کسانی اختصاص دارد که از متحدان و نزدیکان حزب حاکم و دوستانی دولتاند و مردم از آن بیبهره است. از سوی هم بحرانهای نظیر بیکاری، فقر، تنگدستی و گرانی در بنگلادش باعث افزایش این اعتراضات و انتقادات مردمی شد که اغلب آن را نتیجهای سهمیهبندی و مشاغل و کار میدانستند.
معترضانی که به هیچ وجه حاضر نبودند با دولت کنار بیایند، دولت دست به خشونت زد و صدها نفر در دور اول اعتراضات کشته شدند. البته اعتراضات پس از لغو دستور توقف این نوع سهمیهبندی از سوی دیوان عالی بنگلادش، متوقف شد اما آنها خواستار اجرای این حکم و اجرای عدالت برای خانواده کشتهشدگان بودند. همین موضوع باعث شد تا مردم بنگلادش که در رأس آن دانشجویان قرار داشتند، باری دیگر مردم را به خیابانها بکشاند. اعتراضات به جای کشیده شد که دولت بنگلادش با برخوردهای خشونتباری و سرکوب این جنبش، قرار منع رفت و آمد وضع کرد. تمام راههای ارتباطی، شهری و مردمی را نظیر تلفن و اینترنت را قطع کرد. اما مردم همچنان با ارادۀ راسخ و قوی که در واقع دانشجویان این وضعیت را مدیریت میکردند، از اعتراضات خود دست نکشیدند، خواهان برکناری و استعفایی نخستوزیر دولت، بانو شیخ حسینه شدند. اعتراضات به حدی خشونتبار شد که تعداد کشتهها هر روز و هر لحظه افزایش پیدا میکرد.
بناً، جامعهی بنگلادش، درد دانشجویان خود را درد یک طبقه و یک قوم قبیله نداستند بلکه دردی کل جامعه و تمام مردم دانسته و از این جهت برای حقخواهی و احساس هموطنی و هممیهنی در کنار آنها به مبارزه پرداختند. این شد که با هزاران مشکلات و سختیها و با صدها نفر قربانی دادن، موفق شدند تا یک حاکم ستمگر، مستبد و متعصب را فراری دهند و به سیستم متعصبانهای وی نقطه پایان گذاشتند. با اينحال، مردم بنگلادش با سرنگونی دولت فعلی خویش، نشان داد که هنوز هم امیدی برای مردمانی که هنوز اتحاد و همبستگی را بین خود ایجاد نکردهاند باقی است. به امیدی که اگر روزی مردم ما بفهمند شاید تحولاتی عظیمی را ایجاد خواهند کرد.