✍️: لئو شاهوفسکی
دعوت به عروسی
بهارِ امسال به درخواست و اصرارِ دوستی صمیمیام به عروسیِ ایشان به روستایِ رازی واقع در شهرستانِ خوی رفتم. تصوّر میکردم روستاییان که هنوز جنونِ تکنولوژی (= به سرعتِ بیشتر با کمترین دقّت) آنها را تسخیر نکرده، طبعاً انسانهایِ بهتری از شهرنشینان به نظر آیند، ولی هرگز چنین نبود.
عروسی برگزار شد و مثلِ تمامِ مراسمهای دیگر، مردمانی بیخِرَدی را دیدم که با عادات و رسومِ کُردیشان میرقصیدند. حقیقتاً چنین رقصهایی برایِ من سرشار از مفاهیمِ پوچ و بیمعناست که هرگز نتوانستم با آنها و کسانیکه اینچنین مرتجعانه میرقصند ارتباط برقرار کنم. همچنان که مردمِ «میزدهی» را میدیدم و خاطرم آزرده و آزردهتر میشد. هزار ای کاش کردم! تا کسی بیاید و کمی با همدیگر از حماقتی که این مردم به آن آلودهاند دردِدل کنیم، امّا چنین کسی هم نیافتم و با خود گفتم ای احمق! در چنین جایی آمدی و در انتظارِ انسانِ متفکّر هستی؟!
افغانی هستی؟
همانطوری که حالم از عروسیِ ابلهانهیِ این مردم بهم میخورد، تاب نیاوردم و به گوشهای دور از هیاهویشان نشستم، تا اینکه عدّهای از کودکان خردسال گردِ من جمع شدند. با آنها واردِ گفتوگو شدم و چونکه فارسی حرف میزدم آنان تصوّر کردند من افغانی باشم. شنیدم بچّهها مدام با خودش میگفتند: یعنی افغانی هستی؟ من هم گفتم خیر افغانی نستم، سپس از رویِ کنجکاوی پرسیدم اگر افغانی باشم چه میشود؟ کودکان جواب دادند در اینجا افغانیها را میفروشند و میکُشند.
دراینحین، بقیه به بازیگوشیهایِ خودشان ادامه دادند و فقط خُردسالِ ده سالهای به اسمِ «A-A» تا آخرِ مراسم با من ماند و من هرچقدر از زیبایی و خِرَدمندیِ این انسان بِگویم بازهم کم گفتهام. «A-A» نازنین که راویِ داستان و قصّه بود به من گفت در اینجا بیشترِ از مردم الکل مینوشند و زنهایشان را به طور وحشیانه تا حد مرگ کتک میزنند. حتّی همین کودکانیکه در اینجا میبینی، سیگار میکشند و الکل مینوشند. بعد پرسیدم ممکن است برایِ من از جریانِ افغانیها بِگویی که با آنها در اینجا چکاری میکنید؟
«A-A» عزیز گفت: «مرزِ ما نزدیکترین مکان به ترکیه است، برایِ همین افغانها از این مرز به سوی کشورهای اروپایی عبور میکنند. بنابراین؛ مردمِ ما هم به آنها وعدهیِ دروغین میدهند که آنها را از مرزها رد میکنند تا مهاجرت کنند. ولی پولی را که از افغانها میگیرند، آنها را در نزدیکیِ مرزِ ترکیه به تنهایشان رها میکنند و آنها هم با سربازانِ ترکی روبرو میشوند و این سربازان، افغانها را کوتک میزنند و میکُشند. آن دسته از افغانهاییکه پول ندارند و میخواهند از مرزِ ترکیه عبور کنند، مردمِ ما آنها را میگیرند و شکنجه میدهند. فیلمهای شکنجهیِ آنها را برایِ خانوادههایشان در ایران و در افغانستان میفرستند و آنها را تهدید به مرگ میکنند؛ اگر پول نفرستید، سرش را خواهیم بُرید».
مردم ستمگر
بدینترتیب؛ پرسیدم چرا اینکار را میکنند، افغانها چه تفاوتی با مردمِ شما دارند؟ وی گفت: «چونکه مردم ما مردمِ ستمگریاند. مردمِ روستایِ ما حتّی افغانها را میفروشند. در اینجا افغانها را به تهرانیها میفروشند و تهرانیها هم آنها را در ازایِ اینکه اجازه ندادند کُشته شوند در کارهایِ اجباری به خدمت میگیرند. به خانهها و به ماشینهایِ روستای ما نگاه کنید که چِقدر برافراشته شدهاند و چه ماشینهایِ مدلبالایی دارند. روستاییان همه اینها را از راهِ خریدوفروش و قاچاقِ افغانیها به ست آوردهاند».
شاهدصحنه
گفتم تاکنون دیدی که یک افغانی را بکشند؟ گفت: «آری! من خودم با چشمانِ خودم دیدم که در اینجا یک افغانی را آنقدر با سنگ و چوب زدند تا اینکه مُرد. در روستایِ بغلی نیز یک پدر و یک کودکِ خُردسالِ افغانی را با سنگ و چوب کُشتند و جنازههایشان را زیرِ سنگها پنهان کردند». بعد از روایتِ «A-A» خِرَدمند، یادِ کتابی افتادم که در مسیر میخواندم. هانا آرنت (Hannah Arendt) چند دهه قبل مفهومی تحتِ عنوانِ «انسان_اضافی» را وضع کرد که طبقِ آن، ارادهیِ نافیهیِ حاکمه که دستگاهی جبّار است و از زندگانی معنازدایی میکند، انسان در آن خودبِخود اضافی تلقّی میشود.
ارزشهای انسانی
آرنت میگوید: «شرِّ بنیادین، زادهیِ دستگاهی است که در آن همهیِ انسانها اضافی شدهاند و نوچگانِ این دستگاه چون به زندگیِ خود هم اهمّیّتی نمیدهند، دوچندان به شرارتِ آنها میافزاید تا در نابودیِ دیگران از هیچ کوششی دریغ نورزند. اگر اینچنین به جهان به مثابهیِ چارچوبی فایدهباورانه بیندیشیم، خطرِ گودالها و حفرههایِ اجساد زیرِ پایِ هر انسانی است که با ازدیادِ جمعیّت، آوارگی، خانهبهدوشی، مهاجرت و پناهندگی، تودگان پیوسته همچون تفالههایی زائد در آن مدفون میشوند. امروزه تمامیِ فعّالانِ سیاسی، اقتصادی و اجتماعی در دسیسهگری و همدستی با سیستمهایِ یکدستگر و توتالیترند تا انسانها را اضافی تلقی کنند».
درنهایت؛ از خوانندگان عزیز تقاضامندم که این ماجرای دردآور را آنقدر انتشار دهند تا انسانهایِ ارجمندیکه مکنت دارند، افغانهای گروگانگرفتهشده را از دستِ بخشِ اعظمِ این مردمِ ستمگر نجات دهند.
لئو شاهوفسکی، نویسنده و فعال اجتماعی است