✍: امان شادکام
مهاجران هزاره، نمایش غذا، مهمانهراسی و عقدهگشایی حجاب
یا اللهگویان وارد دهلیز میشویم و با مردی بر میخوریم که لباس سیاه گشاد و دراز عربی برتن دارد و میگوید: خوش آمدید، خوش آمدید. آن مرد ظاهراً آخوند به نظر میآمد و از شوهر خواهرم سوال میکنم که این اقارب شما شیخ است؟ او تأیید میکند که آری! به اتاقی که نشسته بودیم، آشپزخانهاش که در گوشهای از آن قرار داشت، چشمانم را به خودش جلب میکند. آنجا خالی از آدم بود و فقط گاهی یک پسر بچهای دیده میشد که به ما چای تعارف میکرد. تا به حال به چندین خانهای از فامیلها رفتم و ندیدم که مهمان خانهای مخصوص داشته باشند. فقط یک سالون دارد که روبهروی آن آشپزخانهاش قرار دارد. من فکر میکنم همین طرح و نقشه در کنار فوایدش، معایبی زیاد نیز دارد.
اولین معایبآن؛ ناخودآگاه به مهمان بیاحترامی صورت میگیرد. یعنی مهمان انتظار دارد که به ایشان احترام قایل شود و از رفتارهای متعارف و غیرمتعارف که در ذهن مهمان بد جلوه کند، خوداری شود. ممکن است مهمان در خانهاش آدم بد اخلاق و نامتوازن باشد اما زمانیکه در جای مهمان میشود، آن اخلاق ناخودآگاه تغییر میکند و یک اخلاق دیگری جایگزین آن اخلاق میشود. در علم جامعهشناسی به آن «اخلاق بالتبع» گفته میشود که ریشه در محیطزیستی و روان آدمها دارد. این مسئله را به خاطر مطرح کردم که فرزندان هزارههای مهاجر ساکن ایران، از این دریچه، ناخودآگاه به مهمانشان بیاحترامی میکنند. البته خودشان متوجه این موضوع نمیشوند. مثلاً؛ زمانیکه مهمان در سالون نشسته است، پسر و دختر میزبان یا از بیرون به داخل سالن میآید یا از اتاقش به داخل آشپزخانه میرود.
در آن موقع، مهمان انتظار دارد که به او احترام میشود یعنی سلام کند و دمی در کنارش بنشیند تا دیالوگهای روزمرگی صورت بگیرند. اینطور به مهمان احساس امنیت خلق کند تا او از امنیت روانی و فیزیکیاش در آن خانه احساس امن کند. ولی این موضوع در خانه هزارههای ایراننشین در نظر گرفته نمیشود. دختران و پسران آنها بدون سلام و احترام به مهمانان، از حضور مهمانان میگذرد یا به آشپزخانه میروند یا به اتاق خوابش. زمانیکه مهمان آن رفتار را ببیند، خودش را امن احساس نمیکند و تصور میکند که کسی از حضورش در آنجا راضی نیست. اگر مهمانخانههایش جدا باشند که مهمان متوجه کسی نشوند، آن موقع اگر همهای اعضای فامیل میزبان به احوالپرسی مهمان نیاید، هیچ مشکلی هم ندارد.
دومین معایبآن؛ بوی مواد غذایی و سر و صدای دیگ بالای اجاقگاز است که باعث اذیت مهمان میشود. چونکه این موضوع ریشه در تفاوتهای «ساختار بدنی» انسانها دارد. همانطوریکه همهای آدمها در یک فاز اجتماعی و اخلاقی قرار ندارند، در یک فاز اجتماعی و بدنی نیز قرار ندارند. بنابراین، برخی از مهمانان با بوی پیاز، گوشت نیمخام و صدای فیشفیش و فرفر غذا و آب حساسیت دارند. حتا ممکن است، در آن موقع فشار روانی بالا برود و باعث مرگ شود. البته عدهای شاید اینگونه برداشتها را سلیقهای تصور کند و من هم این موضوع را به عنوان یک مسأله نمیپندارم و فقط به عنوان یک یادآوری مطرح کردم.
اما موضوع بیاحترامی، عدمِآشنایی با اصولانسانی، اجتماعی و فرهنگی پسران و دختران جوان هزارههای-افغانی متولدین ایران، به عنوان یک مسأله مهمی اجتماعی و فرهنگی مطرح است. اکثریت جوانانیکه در ایران متولد و بزرگ شدهاند، با یک نوع حقارت و انحرافات اجتماعی از خودبیگانگی فرهنگی و قومی مواجه هستند. زمانیکه به خانهای اقاربیکه بیش از یک نسل در ایران زندگی کردهاند، بروید به وضوح با نفرت و خودبیگانگی دختران و پسرهای جوانشان نسبت به مهمان مواجه میشوید. من فکر میکنم این خودبیگانگی اجتماعی، فرهنگی و قومی که هزارههای مهاجر ایراننشین را از دیگر هزارهها جدا کردهاند، ریشه در دو عامل اصلی دارد:
عوامل خانوادگی: هزارههای که در ایران مهاجر شدهاند و فرزندان آنها هم در همینجا متولد شدند، کمتر به آموزشوپرورش و تربیت فرزندانشان توجه میکنند. تا زمانیکه فرزندانشان کودک است با آن دوست و رفیق است، چونکه در آن موقع کودکش بدون ریا در کنار پدر مینشیند و با بلبلزبانیهایش خستگی را از تن پدر خستهاش زایل میکند. زمانیکه فرزندانشان بزرگتر شدن، فاصلهای پدر و فرزندانشان روز بهروز بیشتر و گستردهتر میشوند و تا آنجای پیش میروند که گسستها و تنشها بین پدر و فرزند اوج میگیرند.
این گسستها و تنشها، بر میگردد به بیتوجهی پدرانی که نمیتوانند با فرزندانشان دمی بنشیند به مشکلات و دردهای فرزندانشان گوش بدهند. فرزندان جوانشان زمانیکه متوجه چنین خلاها میشوند، ناخودآگاه تسلیم فضایهای ناسالم انستگرام و دیگر شبکههای اجتماعی میشوند. کسانیکه از جامعه و فرهنگ اجدادی و اصلیاش مهاجر میشوند، وظیفهای انسانی و فرهنگیشان است که تاریخ و فرهنگ بومی کشورش را به فرزندان خود یاد بدهند. نگذارند که دچار خودبیگانی-تاریخی و فرهنگی شوند. من این خلا را به وضوح در خانههای هزارههای ایراننشین مشاهده میکنم.
عوامل اجتماعی: این عوامل ریشه در سطحآگاهی خانوادههای مهاجر دارد. بدیهی است که فرزندانشان در یک محیط متفاوت بزرگ میشوند و قد میکشند و حتماً رسم و رسوم حاکم در آن جامعه را نیز فرا میگیرند. اینجا پدر و مادر وظیفه دارند که در کنارش، ساختارهای فرهنگی جامعهاش را در خانه مهیا کنند. متأسفانه، پدران و مادران سعی میکنند که فرزندانشان لهجهای ایرانی را خوب، چرب و سلیس یاد بگیرند. البته این لهجه در محیطزیستی انسانها یک نیاز مبرم است، اما همین نیاز باعث میشود که فرزندانشان در یک پرتگاه فرهنگی قرار بگیرند و دربست تحت تأثیر زیستمحیطی بروند. اما این زیستمحیطی قوهای دافعه دارد و هرگز فرزندانشان را به عنوان شهروندشان نمیپذیرند و حتا به عنوان انسان هم نمیشناسند.
هزارههای تحقیرشده و توهینشده
من فکر میکنم، این دافعه و راندن، فرزندان هزارههای ایراننشین را از ادامهای تحصیل و حتا از برخورد انسانی با سایر هزارهها، بیگانه میکنند. یک نوع از خودبیگانگی و هزارهستیزی را از جانب همین هزارههای تحقیرشده، توهینشده و سرکوبشده، به ارمغان میآورند، چونکه در بیرون و داخل از مکاتب و مدارس باپسران و دختران مهاجران افغانستانی برخورد توهینآمیز صورت میگیرند و همیشه آنان تحت عناوینی هویت، نژاد، ملیت، مهاجر، بیگانه، افاغنه و مهاجرت تحقیر و توهین میشوند.
حالا، من نمیخواهم که حرفهایم را در قالب تئوریهای جامعهشناختی بیان کنم. من فقط دو عامل را بر شمردم و ممکن است این موضوع ازخودبیگانگی هزارههای مهاجر، عوامل بیشتری نیز داشته باشد. اما درد اینجاست که متأسفانه، هزارههای ایراننشین دچار تهاجم فرهنگی شدهاند. روزبهروز فرهنگ هزارگی از گوشه و کنار خانههایشان دور به زباله انداخته میشوند. در کانون خانوادههای مهاجران افغانی-هزاره در ایران گویشهای زبان هزارگی درحال نابود شدن است و حتا در اکثر زمانها و موقعیتها از آن تنفر هم دارند. زمانیکه گویش و لهجهای هزارگی نابود شوند، هزارهها دیگر چیزی در بساط فرهنگی و زبانی خود ندارند که به آن با افتخار تکیه کنند. اگر چند آدمهای فرهنگی و نخبه در گوشه و کنار هم دارند، آنها نماد کلی و عام هزارهها شده نمیتوانند.
اکثریت هزارههای ایراننشین از درجهای تحصیلات بالای برخوردار نیستند و فقط توان خواندن یک متن ساده، ابتدایی و درشت در نوشتههای بنر را دارند و بیشتر از این سواد هم ندارند. اکثریت مطلق آنها در یک لجنزار بیسوادی و جهالت غرقاند. عواملی بیسوادی هزارههای ایراننشین هم ریشه در عوامل اجتماعی و مهاجرت در ایران دارد که من به بالا مفصل عرض کردم. پس در اینجا معلوم است که هر مهاجر هزاره-افغانی در ایران از روزگارِ بیسوادی نمیتوانند کتابهای علی امیری، دکتر امیناحمدی، جواد خاوری، استاد توسلی غرجستانی و غیره را مطالعه، درک، تجزیه و تحلیل کنند تا از فرهنگ و تاریخ خود آگاه شوند. من از چندین هزارهای ایراننشین سوال کردم که از هزارههای فرهنگی و مشهور، کدامش را میشناسند؟ برخیشان اصلا نمیشناختند و میگفتند که کودک بوده در اینجا آمده است. برخیشان میگفتند که آسیه رحیمی، ناز حسنیار و اعضای گروه طنز جنجالیها را میشناسند. این گونه معرفت یا افتضاح است و یا لگد محکم به پوز نویسندگان و محققانیکه حتا به اندازهای ناز حسنیار و آن گروه افتضاح جنجالیها در بین هزارههای ایراننشین جایگاه ندارند.
به هرحال، آن حاجی آقایی میزبان، ضمن خوشآمدگویی روبهروی تلویزیون نشست و به سوی آن پرتاب شد. سریال سرزمین بادها و صحنهای آتش زدن مارو را نشان میداد. ماهیول از شنیدن آن خبر از خود بیخود شد و اسپش را به سوی قلهای سر به فلک قمچی کرد. در آن موقع سه نفر دیگر وارد اتاق شدند. دوباره به سوی صفحهای تلویزیون پرتاب شدیم. یکی از مهمانان گفت که اینها مگر مسیحی هستند که مجرم را به سلیب میکشاند؟ حاجی آقا چیزی نگفت و فقط یک نفر از گوشهای اتاق لب باز کرد و گفت که بلی آنها مسیحی هستند. من به طرف آن مرد نگاه کردم و دوباره چشمانم را از او گرفتم. بعضی صحنههای سریال سرزمین بادها، لبخند در لبان حاجی آقا جاری میساخت. سریال تمام شد و تلویزیون را هم خاموش کرد.
یک مرد میانسن از یک جوانی سوال کرد که چه وقت از سویدن آمدی؟ او گفت که بیش از ده روز میشود و تا یک ماه دیگر هم اینجا استم. همه هزارههای بهسودی بودند و هیچ یکیشان به لهجهای هزارگی قصه نمیکردند و به لهجهای سوچهای ایرانی قصه میکردند. اکثریت مهمانان مهاجر و مهاجرزاده از رفتارهای تبعیضآمیز مردم ایران ناخشنودی میکردند و آنها را نژاد پرست میگفتند. اما تنها حاجی آقای میزبان، بدرفتاری ایرانیها را توجیه میکرد. آن جوانیکه از سویدن آمده بود، کشور سویدن را کشور خودشان قلمداد میکرد و میگفت در کشور ما (سویدن) کسی نمیگوید که تو افغانی هستی. هرگز ما را افغانی کثافت نمیگوید. ما مثل شهروندانش از حق و حقوق مساوی اجتماعی برخوردار هستیم.
سفره پهن میشود و بشقابهای یک نفری پلو و گوشت جدا جدا آورده میشوند. بالای بشقابهای پلو چیزهای رنگی رنگی شبیه کرم نیز دیده میشوند. در کنارش، سوس و کوکاکولایی سیاه و زرد نیز افتاده است. البته چنین نمایش غذا در هر مهمانی مهاجران افغانستانی در ایران دیده میشوند. من مدتی در استان اراک بودم و در آنجا نیز با نمایش غذاهای متنوع و گوناگون مواجه بودم و در این مورد نیز خواهم نوشت. اما از دیدگاه من، یکی از عوامل مهمانستیزی مهاجران افغانستانی در اینجا، همین نمایش و نمایشگاه غذاهایش است. چنین غذاهای رنگارنگ و نمایشی هزینهای هنگفتی را نیز با خود حمل میکند. یعنی ریشه در فقر فرهنگ غذای دارد. عوامل دیگرش، مهمانهراسی و عقدهگشایی از حجاب است. این دو عامل را از ایرانیها کپی کردهاند.
برای افهام و تفهیم بیشتر از مقالههای تحقیقیکه دربارۀ مهمانهراسی مردم ایران نوشته شدهاند، میگذرم و به چند ویدیوی طنز ایرانی به عنوان نمونه اشاره میکنم:
کانال یوتیوبی است که همیشه برنامههای مهمانستیزی را به نمایش میگذارد. در یک ویدیوش نشان میداد که یکی از اقاربش پشت دروازه میآید و زنگ دروازه را فشار میدهد. صاحب خانه متوجه میشود که اقاربش پشت دروازه آمده است. به بچهای خوردسالش پند میدهد که بگوید، مادرش خانه نیست. اما پسرش میگوید که مادرم برایم میگوید که من خانه نیستم. همینطور یک ویدیوی دیگر را دیدم که مهمان در خانهاش میآید و بچهای خوردسالش به مهمان چای تعارف میکند و بعد میگوید؛ عمو! مادرم گفت: «هر زمانیکه عمویت رفت ما گوشت مرغ را میخوریم.» به هرحال، چنین طنزها یک واقعیتهای است که از درون جامعه انعکاس پیدا میکند. مهاجران افغانستانی هم همین مهمانستیزی را بدون کم و کاستی کپی کردهاند. چنین کپیها، پیامدهای منفی نیز دارد و ممکن است که به ریشههای خانوادگی، اقاربی و دوستی صدمه وارد کند و مهاجران را شبیه ماشین بسازند.
عقدهگشایی حجاب و مهمانهراسی نیز در خانههای مهاجران افغانستانی ساکن ایران به وضوح دیده میشوند. این موضوع در این اواخر تبدیل به یک مسئله شده است. به خاطر که گاهی اوقات پدیدهها از خود واکنش منفی به نمایش میگذارند. هر قدر تلاش شود که در جامعه به عنوان امر بدیهی و متعارف قبول شود، اما آن امر اجباری به صورت غیر تصور از جاهای دیگری بروز پیدا میکند. چند شب قبل در یوتیوب یک ویدیویی را دیدم که زن با شوهرش به دلیل دعوت مهمان بگومگو میکردند. زنش میگفت که چرا مهمان دعوت میکنی؟ چون زمانیکه اقارب و دوستانت میآیند به خاطر پوشیدن چادر و لباس گشاد راحت نیستم. همچنان یک ویدیوی دیگر را دیده بودم که جوانی دوستش را به خانهاش دعوت میکند و بعد از آن، دوستش با خواهر جوانش دوست میشود. چنین پدیدههای رایج در جوامع، بالای ذهن و افکار مهاجران هزارههای افغانستانی در ایران سخت تأثیر گذاشته است. همین چند مورد باعث شدهاند که مهمانهراسی و عقدهگشایی حجاب در سیما و درون خانههای مهاجران افغانستانی مشاهده شوند.
همه غذا میخورند. من گاهی به اطرافم نگاه میکنم که دیگران چطوری از این غذاهای مدل مدل و رنگارنگ استفاده میکنند. یعنی اول کدامش را میخورند؟ آیا با یک قاشق میتوان هم پلو خورد و هم ماست، قرمه و ... را؟ این سوال شاید خیلی کودکانه باشد اما زمانیکه غذای رنگارنگ باشد، بدون شک که خوردنش هم باید روشهای مخصوص داشته باشد. غذای رنگارنگ بدون نان خشک صرف میشود و آخر حاجی آقا دعا میکند. بعد از دعا، همان جوانیکه از سویدن آمده بود، دربارۀ غذاهای «حرام و حلال» سوال میکند. حاجی یک چیزهای میگوید و بعد او چرایی حلال و حرام را سوال میکند. اما حاجیآقا دلیل عقلانی ارائه نمیکند و میگوید که در فقه اسلامی آمده که مسلمانان مکلف است که اطاعت کنند. این میز سوال و جواب خیلی زود پایان مییابد و سیب و پرتقال به میدان آورده میشود. به هر نفر تعارف میکند و از قرار معلوم هر نفر حق برداشتن یک دانه سیب یا یک دانه پرتقال را دارد. من یک دانه سیب بر میدارم. سیبش خوشمزه نیست و مزهای بدی دارد. ولی در افغانستان، سیب و پرتقال (کینو) بالای بشقاب میآوردند و هر نفر بیش از سه چهار دانهاش را میخوردند، چونکه خوشمزه است.
آن شب به خانهای خواهرم میآیم. صبحِ وقت سرکار میروم. در محل، هرکسی به کار خودش سرگرم میشود. من با چاقو ضایعات چرخها را میبرم و گاهی میشمارم. گاهی احمد میآید و مرا پند و نصیحت میکند که باید مذهبی و متعهد باشم. من سوال میکنم که پیامبر خدا قبل از نازل شدن، سوره حمد چطوری نماز میخواند؟ به مرور زمان متوجه میشود که با من بحث منطقی نمیتواند. حالا میگوید که باید به حرم حضرت معصومه برویم و جواب سوالهایم را از بخش سوالات دینی و مذهبی از آنجا دریافت کنم. گاهی به من توصیه میکند که بروم به مدرسه علمیه قم درس بخوانم. هفتهها گذشت و یک روزی سهشنبه بود. متوجه میشوم که اسماعیل (کارگر) رنگش پریده و با دست راستش، انگشت شصت چپش را محکم گرفته و خون میچکد. آری! دستگاه لامذهب نصف انگشت شصتش را برید و قطع کرد.
ادامه دارد ...