مدرسه: نهادِ بردهداری
سزاوار نیست بشر پایانش را مانندِ حیواناتی که در سیرکها برای پیروزی بر دیگری میدوند رقم بزند. انسان نباید در تباهی بمیرد
✍️: لئو شاهوفسکی
من به الغای مدرسه در سراسرِ دنیا فرا میخوانم، زیرا مدارسِ امروز بینِ انسانِ متفکّر با انسانِ متخصّص جدایی انداخته، ازاینرو سکّانِ زندگی را افرادِ احمق یا بزدلی بهجلو میرانند که در کیفیّتِ برخورد با زندگی مغزشان را به باد دادهاند. همانکسانیکه میتوانند معادلاتِ پیچیدهای را حل کنند، امّا از ایجادِ روابطِ سالم و حلِّ سادهترین مشکلاتِ انسانی ناتواناند.
کسانیکه در مدرسه با نبوغشان ستایش میشوند، وقتی با دنیای رقّتبارِ واقعی روبرو میگردند، خیلی زود متوجّه خواهند شد بلندپروازیهایشان چیزی جز آرزوهای خامِ کودکانه نبوده که با آن فریفته شدهاند، زیرا تمامِ دورانِ مدرسه را مثلِ انسانی شکستناپذیر زیستهاند و حالا که پنجه بر پنجهی دنیا با مرارتهایش گلاویز میشوند و تلخیِ ناکامیها بر سرشان فرو میریزد، ناتوان از ایستادگی خود را افرادی سرخورده و بیلیاقت مییابند که حتّی در برخوردِ ابتدایی با دیگران هم ناموفّقاند.
مدرسه جایی برای پرورشِ بردگان است و کودکان در آن جسم و فکرشان گروگان گرفته میشود. دانشآموزی که بهترین روزهای عُمرش را در رقابت بهسر میبرد، در خارج از مدرسه هم اسبِ خیالاتش را به تاختوتاز میاندازد تا هرچه سرعتش را کُند میکند از میان بردارد. او یاد میگیرد احساسِ ترحّم و شفقت به دیگری مانعی برای پیشرویاش است، اینگونه در کوشش برای حذف و نادیدهگرفتنِ دیگری زندگیاش را با خودخواهی و سنگدلیِ تمام پیش میبَرد و در برتری بر رقیبانِ خیالیاش به هر فریبی دست میآویزد.
کودکان طبیعت و جنبوجوش و کارهای خلّاقانهی هنری و فنّی را دوست دارند امّا بردهداران آنها را وادار میکنند روزهای شادیآمیزشان را در اتاقهای سربسته که مثلِ سلولهای انفرادیِ شکنجه هستند محبوس شوند. یک قدم با چشمِ باز بهتر از هزاران قدم با چشمانِ بسته است، امّا هر کودکی برخلافِ سرشتِ جستوجوگرش مجبور میشود در تاریکی گام بردارد، او پیوسته حل میکند بیآنکه بداند چرا باید در دنیای تئوریها و معادلات غرق شود. او ذهنش میپرسد امّا دهنش را میدوزند.
در مدارس، دانشآموزان به مالکیّتِ خصوصیِ یکدیگر تجاوز میکنند و روی نیمکتها و دیوارها چیزهای #مخربی مینویسند که شکستِ مدارس در آموزش را از نقابِ دروغینشان بیرون میکِشد. تقلّب و فریب در روزهای امتحان گرانبهاترین فضیلتِ اخلاقیشان را فاسد میکند. قربانیانِ مدرسه پیوسته در معرضِ فحّاشی و آزارِ جنسی و قلدری و دخانیات و افسردگی و علومِ فیک و باورهای غلط قرار میگیرند و حتّی معلّمان در چرخهای بینِ تقدیس یا تحقیر اسیرند.
کندوکاوی در علم به ما فروتنی میبخشد امّا امروزه آموزشِ علم با خِرَدِ دیوانگان پیش میرود. براستی کلیدِ فهم و یافتنِ راهِ زندگی درست از جایی آغاز میشود که کودک دیگر به مدرسه نمیرود. اگر کسی صدها کتاب حفظ کند، راهی را نیافته که شایستهی زندگی باشد و او به همهی مسیرهای گمراهکنندهای که پیشِرویش است میبازد. انسان در سایهی آزادیِ عمل ایدهها و افکارش برمیشکوفد، امّا کودکان هر روز در انزوای کامل از جامعه باید برای مافوقانشان مثلِ پادگانِ نظامی گردنشان را کج نمایند تا ذهنشان را از اطّلاعاتِ بیهوده برفانباری کنند.
هوشِ خالی اغلب انسانِ احمق تولید میکند، و این نهاییترین هدفِ باندهای مافیاییِ مدارس و دانشگاههای امروز است تا انسانِ بیفکرِ احمق بسازند و آنها را بهروشِ حیوانات تربیت کنند. آنچه مدرسه در انسانزدایی از کودکان میکند جرمی بزرگ است که دولتها این شکنجهگاه را برای تخریبِ ذهن و قابلیّتهای انسانیِ کودکان بهشکلِ قانونی بنا نهادهاند.
کسانی که از الغای مدرسه بهعنوانِ پرورشگاهِ بردگان میرمند، نیازی نیست آمارِ فارغالتّحصیلها ذهنشان را به بیراهه ببرد، کافیست به اطرافشان بنگرند تا ثمرهی بیش از دوازده سال بردگی را در گفتار و رفتار و افکارِ مردم ببینند، زیرا آنان که مدرسه میروند تحتِ هدایتِ «نمرات» برای بت «مدرک» مشاعرشان بهم ریخته و هرگز تلاشی برای ارتقای شخصیّتِ انسانیشان نشده است.
من تا آخرِ عُمرم بدونِ لحظهای تردید معتقدم دنیای ما را چیزی جز آموزشِ اخلاقی و معنویِ انسان نجات نخواهد داد. انسان در سایهی ترحّم و مدارا و آسانگیری و خصائصِ نیکوست میتواند زندگی را زیبا و قابلِتحمّل کند که با میلیاردها کتابِ ریاضی و فیزیک و شیمی نمیتوانیم به طراوتی که در گذشت و مهربانی به سیمای رنگپریدهی آدمی میکشیم ذرّهای دست یابیم. ما این زندگی را خیلی بد آغاز کردیم امّا چنانکه Oswald Spengler گفته یک پایانِ شکوهمند و فخیمانه تنها چیزیست که نمیتواند از یک انسان گرفته شود.
سزاوار نیست بشر پایانش را مانندِ حیواناتی که در سیرکها برای پیروزی بر دیگری میدوند رقم بزند. انسان نباید در تباهی بمیرد.