✍: امان شادکام
برای اولینبار بود که از افغانستان آواره میشدم و این تجربهای آوارگی برایم جای تامل و قابل بحث بود. زمانیکه کشور به دست گروه طالبان افتاد، همهی مردم مثل خمیر سرشته و لِه شد. افغانستان چنان درهم فشرده شد که آن عظمت قبلیاش به صورت خودکار زایل شد و به باد فنا رفت. از شوربختی ما طالبان آمد و کدخدای شهر شد. یک شبحیکه فقط و فقط بالای گردههای/کلیههای مردم سوار است و به قول رانندههای ایرانی، دیگر بس تمام!.
اما در کنار شبح بزرگ، مترسکهای ذهنی نیز به فکر و اندیشهای مردم افغانستان جای گرفته است. بهزعم من، مترسکهای ذهنی، همان گاوهای انساننمایی است که در پشت میز نشسته و حتا از امضای درست عاجزاند. به زعم خودشان مشکل مردم را حل میکنند و همینطور وحشیهای که فقط و فقط به ریشهای بلند پشمآلودشان مینازند. آنها با مردم وحشیگونه رفتار میکنند. من چنین رفتارها را چندینبار با چشم خود دیدم که مردم را چطور وحشیانه به باد توهین و تحقیر میگرفتند و بهجای زبان گفتوگو و مهربانی، از زبان چماق و کیبل کار میگرفتند.
من فکر نکنم، کسی دوست داشته باشد که از کشورش مهاجر و آواره شود. در کشورهای اجنبی، بهکارهای شاقه و یکنواخت مصروف کارگریهای ناعادلانهی شود و بقیهای عمرش را در دنیای آوارگی و اندوه سپری کنند. این بیچارهگی ما است که ناچاریم به کارهای شاقه/طاقتفرسا تن بدهیم و مستقیم به شریانهای اقتصادی آن کشورها مبدل شویم. من واقعاً نمیدانمکه ما افغانستانی استیم یا شریان اقتصاد کشورهای اجنبی؟ بودن ما در کشورهای صنعتی و غیرصنعتی، شبیه لولۀ آب میماند. در واقع ما همان لولهای آب هستیم که فقط کار میکنیم و پس درخوردشان میدهیم. فکر کنم، این سیستم خیلی یک سیستم غیرانسانی و غیرمنطقی است.
بههرحال، میخواهمکه از اصل موضوع دور نشوم. در افغانستان دنبال کار بودم، اما هرگز نتوانستم پیدا کنم. از جانب دیگر، مشاهدهای محدودیتهای طالبان، مغزم را به دُک دُک میآورد. با خودم میگفتم که زندگی کردن در کشور خودآدم، با تحمل محدودیتهای شغلی، تحصیلی، تبعیضهای قومی و مذهبی واقعن دردآور است و حتا حقارت هم است. بنابراین، همین دو موضوع باعث شد که افغانستان را ترک کنم و آواره شوم. چونکه میترسیدم دست از پا خطا کنم و برعلیه محدودیتهای بیشرمانهای گروه طالبان موضع بگیرم و به نفس گندیدهام نقطهای پایان بدهم.
این ترس و هراس همیشه در وجودم بود، چون زمانیکه در یک جمع حرف میزدم و تلاش میکردم که حرفهایم را مدیریت کنم و چیزی بِخورد طالبان ندهم. زمانیکه چیزی مینوشتم، تلاش میکردم با رویکرد محافظهکارانه قلم بزنم و نگذارم که کلمات و جملاتیکه در شاّن طالبان بودند، استفاده کنم. واقعن از آن وضعیت خسته شده بودم و ناچار به تاریخ 16 نوامبر ۲۰۲۳ افغانستان را به مقصد ایران ترک کردم و آواره شدم.
ادامه دارد …