آیا هرچیز را از جایی یافتیم، «واقعیت تاریخی» ما است؟
استدلال دیگر این است که کار برای پژوهشگران دیگر آسانتر شده است. این استدلال، منطق محکم ندارد و کسانیکه این استدلال را مطرح میکنند، اصول تحقیقات تاریخی، آرشیفی و بایگانی را به کلی نادیده میگیرند
جورج اورویل در رمان «۱۹۸۴» مینویسد: «کسیکه گذشته را در کنترل دارد، آینده را اداره میکند و آنکه بر اکنون مسلط است، گذشته را در دست خود دارد.» خیلی ساده است که بگوییم این کتاب مجموع اسناد را جمعآوری کرده و «واقعیت تاریخی» را گزارش کرده نه تحلیل! ولی سوال مهم این است: واقعیت تاریخی چیست و درک ما از آن چیست؟ آیا هر سندی را از هرجای گردآوری کنیم، لزوما واقعیت تاریخی ما است؟ چه رابطهای میان این اسناد، مناسبات قدرت استعماری و واقعیتتاریخی زیستۀ ما وجود دارد؟ این روابط را چگونه میتوانیم بفهمیم؟ آرشیف/بایگانی چیست؟ چگونه ایجاد میشود؟ رابطۀ آن با قدرت چیست؟ رابطۀ آن با حقیقت زیستهی تاریخی مردمان مختلف چیست؟ و سوالهای بیشمار و مهمی دیگر ...
سند جمع کردن، به خودی خود ارزش ذاتی ندارد. تحقیق در آرشیفها و جستوجوی واقعیت تاریخی در لابلای این اسناد، خودش، روش خود را دارد. مثلا، چرا و چگونه از میان آن همه اسناد مختلف، این اسناد انتخاب شده که در یک مجموعه قرار بگیرد؟ این بخشی از منطق روش است. جمع کردن اسناد، باید هدف مشخص داشته باشد و اولا، این اسناد در آرشیفها و بایگانیها موجود است و لازم به جمعآوری ندارد، اگر هدف مشخصی را برآورده نکند. این اسناد نه در معرض خطر است که باید جمعآوری شود، نه تیت و پراکنده. همه به شکل منظم و دستهبندیشده نگهداری میشوند. جای همه اسناد خوب است. در صورتی جمعآوری و رجوع به آن معنا دارد که پرسشیهای را به کمک آن پاسخ بدهیم.
جامعهی ما امروزه به دانش و معیارهای دانشگاهی دسترسی دارد. باید خود را مطابق آن عیار کند. نسل امروزی ما، نباید مطابق معیارهای چندین دهه قبل-قم، به تاریخ و کارهای آرشیفی نگاه کند. باید معیارها در دست ما باشد. باید بدانیم که در دنیای امروزی که زندگی میکنیم، در دپارتمنتهای تاریخ و کارهای آرشیفی، چه معیارهایی متداول است و مورد استفاده قرار میگیرد. باید مطابق آن معیارها خود را عیار کنیم و با آنها با منطق انتقادی برخورد کنیم و از میان آنها، ابزارهای کاری خود را آگاهانه و منتقدانه انتخاب کنیم.
وقتیکه به این چیزها دسترسی داریم، نباید خود را فریب بدهیم که کار ما علمی نیست و جمعآوری اسناد به شکل آماتور است. تاریخ شوخی نیست و نمیشود با آن با شوخی و تفنن برخورد کرد. در مورد یک موضوع تاریخی مثل آنچهکه بر هزارهها در آخر قرن نوزده رفته، نمیشود تفننی کار کرد و شوقی جمعآوری اسناد را کرد. این موضوع، موضوع جدی است و کار دربارۀ آن هم باید با ابزارهای درست و قابلقبول انجام شود.
باید از خود بپرسیم که چگونه میشود این اسناد را فهمید، توضیح داد و تفسیر کرد؟ اسناد، اشکال فوسیلشدۀ مناسبات قدرت نیز استند و قدرت در این اسناد زندگی میکند. اسناد آرشیفهای استعماری، توسط قدرتهای استعماری ایجاد شده و نگهداری شده و به دست ما رسیده است. آن خبرنویس دستگاه استعمار، چه درکی و چه مقدار دسترسی به وضعیت هزارهها داشته و اصلا وضعیت هزاره برایش چقدر مهم بوده؟ چه چیزی را فروگذاشته و چه چیزی را انعکاس داده؟ هدفاش از این کارها چی بوده؟ اینها چه مقدار از واقعیت زیستهی هزارهها در آن مقطع تاریخی را میتواند بیان کند؟ این طور نیست که دربست قبول کنیم که هرچه در این اسناد است، واقعیت تاریخی ما است و با این پیشفرض آن را جمعآوری کنیم و تبدیل به تابو کنیم ...
باز هم تأکید میکنم که نمیشود هر سندی را هر طوری که خواسته باشیم، جمع کنیم و به عنوان «واقعیت تاریخی» مردم به بازار عرضه کنیم. این ادعای بزرگ که «واقعیت تاریخی» در این اسناد است، نیاز به اثبات دارد. کسیکه این کتاب را بخواند، پاسخ قابلقبولی برای سوالهای مهم در مورد آن قسمت از تاریخ هزارهها را در این اسناد نمیبیند. مثلا، آیا آنچهکه بر هزارهها رفته، نسلکشی است؟ این اسناد چیزی خاصی را نشان نمیدهد. تکفیر هزارهها چه بود و چگونه انجام شد و کی آن را نوشت و چه رابطهای با قدرت در کابل داشت؟ چیزیکه در این اسناد آمده، گمراهکننده است.
در این اسناد آمده که «خانی ملا» که معلوم نیست کیست، آن را نوشته یا اینکه میان ۱۵ تا ۲۰ تکفیرنامه بوده. اینها همه از لحاظ تاریخی مبنای درستی ندارند. چه مقداری هزارهها کشته شده یا به بردگی فروخته شده؟ در این اسناد، پاسخ مشخصی برای این سوال به دست نمیآید. چه مقدار زمینهای هزارهها از آنها ستانده شده؟ پاسخ این سوال هم در این اسناد نیست. در این کتاب که نویسنده گفته تحلیل نیست، کشتار هزارهها به عنوان بخشی از «بازی بزرگ» تحلیل شده است. چنین سندی، چگونه میتواند به درد تاریخ ما بخورد و واقعیتهای تاریخی را برملا یا اثبات کند؟ جمعکردن چنین اسنادی، به شکل بیسروپا، چه هدفی را میتواند برآورده کند؟
استدلال دیگر این است که کار برای پژوهشگران دیگر آسانتر شده است. این استدلال، منطق محکم ندارد و کسانیکه این استدلال را مطرح میکنند، اصول تحقیقات تاریخی، آرشیفی و بایگانی را به کلی نادیده میگیرند. هیچ پژوهشگری نمیتواند به این کتاب ارجاع بدهد و برای کار آرشیفی، لازم است خودش بلاواسطه برود و اسناد را در آرشیف ببیند و آنگاه به آن استناد کند. ما در دنیای زندگی میکنیم که «جعل استادانه» یا دیپفیک «جعل عمیق» معمولی شده است. در چنین وضع به خصوصی، نمیشود به چنین اسنادی ارجاع داد به خصوص که به یک زبان دیگر ترجمه هم شده و ناشر آن هم هیچ اعتباری ندارد.
چرا ما باید اسناد دست اول آرشیفی را، تبدیل به اسناد دست دوم کنیم و سپس بگوییم که کار برای آیندگان راحت شده و آنها میتوانند به آن ارجاع بدهند و از آن به عنوان منبع پژوهشی استفاده کنند؟ به خصوص اینکه مولف ادعایی این کتاب، اسناد را هر طوری که دلش خواسته، قیچی کرده است. یک سند را کامل آورده، از سند دیگر یک پاراگراف آورده که کلمهی هزاره داشته و بقیه آن را حذف کرده و از اسناد دیگر هم، بریدههای کوچک آن را آورده و باقی را واگذاشته ...
یکی از کمکهایی که این کتاب و مجموعه اسنادی که در آن جمعآوری شده، میکند این است که خواننده را متقاعد میکند که «بازی بزرگ» میان قدرتها در کار بوده، هزارهها هم قربانی این بازی شده و به خاطر که با ارتش روس و ایران همکاسه بوده، انگلیس هم از این ناحیه احساس تهدید میکرده و به عبدالرحمان کمک کرده تا این مردم را سرکوب کند. دیگر، اتفاق کلانی نیفتاده است. و این کتاب این را نشان میدهد. آیا واقعیت تاریخی ما این است؟ جالب است که زندگی و حیات هزارهها را قربانی بازی بزرگ میان انگلیس و روسیه بدانیم و آنگاه باور داشته باشیم که اسنادهای آرشیفهای خود انگلیس واقعیتهای تاریخی مربوط به آن را جمعآوری و نگهداری کرده است!!!
بنابراین، هر سندی، واقعیت تاریخی نیست. هر کاری، ما را در راستای رسیدن به حقیقت تاریخی کمک نمیکند. باید درک خود از تاریخ و واقعیت تاریخی را امروزی کنیم و خود را با ابزارهای فکری و پژوهشی و اخلاقی لازم برای چنین کاری، مجهز کنیم. نسل امروز ما، باید همین معیارها را در دست داشته باشند.
به هرحال، خوشحالم که یحیا عرفان عزیز وقت گذاشته و نقد من را مرور و ارزیابی کرده است. یکی از مقاصد من از نوشتن آن نقد همین بود که بحث و مناقشهای در این مورد باز شود. خواندن و داوری نوشته را به خوانندگان علاقهمند واگذار میکنم.
یادداشت: «نقد ادبی» با نقد در حوزههای دیگر مثل تاریخ یک چیز نیست.