✍️: لئو شاهوفسکی
اگر ماجریهای پیشتر در رابطه با سفرها و مشکلاتِ مربوط به ابطالِ پاسپورت و ... را نادیده بگیرم، به دلائلی که اینجا ضرورتی برای بازگوییِ آن نیست اینبار مجبور شدم از مسیرِ دریاییِ ترکیه به اروپا بروم.
حدودِ سه ماه پیش (اوائلِ پاییزِ ۱۴۰۲) خاکِ ایران را ترک کردم و به ترکیه رفتم. دو ماه استانبول و بیست روز ازمیر ماندم. در مواجههام با مردمِ ترکیه در مجموع آنها را مردمی «خشمگین و عصبی» یافتم و حتی نمیتوانم حدس بزنم، چرا با اینکه بقایایی از کیشِ اسلام در این کشور باقی مانده و اذانها پنج وقت به صدا درمیآیند، امّا تقریباً هیچ بازتابی در اخلاقِ آنان نداشته است. تنها چیزی که در ترکیه توجّهم را جلب کرد گربههای دوستداشتنیِ خیابانی بود که به راحتی میشد آنها را بغل کرد و همنشینی با سگها و گربهها برایم لذتبخشتر از همنشینی با مردمِ ترکیه بود.
سپس به مارماریسِ ترکیه رفتم. مارماریس شهری ساحلی و با فضای سبز و آیکونهای رنگارنگِ نمادین بود. برای اوّلینبار بخشی از انتظاراتم را که در شهرِ خیالیِ ویسترلاک نوشته بودم برآورده کرد. پس از هفت روز از مارماریس شبهنگام راه افتادیم و داخل در ونها به سمتِ جنگلی سرد رفتیم و سه ساعت توقّف کردیم و برای بارِ دوّم با ون به نقطهی آخر یعنی داخلِ یخت رفتیم.
یختی که دیدم حدودِ 12 متر بود و بیش از 65 نفر سوار شدند! فضا بسیار تنگ و تاریک بود و موقعِ خواب برخی نشسته و برخی هم ایستاده خواب میرفتند و سرِ همین وضعیت بارها دعوا میشد. توالتش راهِ خروجی نداشت، استفراغ و ادرار و ... روی کفِ آن بود. فضای آن مخلوطی از بوهای بد مثلِ بوی کفش، استفراغ، پوشاکِ بچّهها/نوزادان، ادرار و ... بود. من به مدّتِ پنج شب فقط یک عدد سیب و چند بندِ انگشت آجیل خوردم، چون به ندرت میتوان در دریا چیزی خورد و حالِ همه نامساعد میشود.
داخلِ یخت هیچ ایمنیای نداشت و حتّی جلیقه هم نبود و در آبهای آزاد هم خبری از اینترنت نیست. اگر یخت در آبهای آزاد در حوزهی استحفاظیِ ترکیه، یونان و ایتالیا سوراخ یا واژگون شود یا موتورش از کار بیفتد مردم باید برای مرگ انتظار بکشند. امواجِ دریا با اینکه کم بود گاهی تا نیم متر خیز میگرفت و نزدیک بود یخت را واژگون کند و درهم بشکند.
وقتی به آبهای ایتالیا رسیدیم به آنان زنگ زدیم و به کمک شتافتند و واردِ خاکِ ایتالیا شدیم. یک روز و نیم در کمپ ماندیم و بعد از آن برگهی خروج را دادند. من با قطار تا میلان رفتم و از آنجا به سوئیس، سپس پاریس و از آنجا هم به دانکخ/ دانکرک رفتم. همهی این مسیرها را با قطارِ تندرو آمدم. در دانکخ جنگل خیلی سرد بود. با نهادهای بشردوستانهی آنان که اغلب خانماند تماس گرفتم و با تعدادی افرادِ دیگر ما را راهیِ یکی از هتلهای شهرِ Douai کردند.
در اروپا رفتارِ مردم با افرادِ پناهنده و مهاجر خوب بود. این نهادها با مهربانی به مردم کمک میکردند و برایشان آب و غذا و لباس فراهم میکردند. حتا پلیسها و افرادِ نظامیشان با مردم با احترام برخورد میکردند. امّا تنها چیزی که در مسیرِ ایتالیا به بعد بسیار آزاردهنده بود هوای بسیار سردِ آن بود که در دانکخ به حدودِ 6- درجه میرسید. هزینهی مسیرهای رفتوآمد هم به خاطرِ سالِ نو میلادی بسیار گرانقیمت بود.
این کلّیّتِ راه بود و بیشک این راه مانندِ راههای دیگری مثلِ روسیه، بلاروس و بلغارستان بسیار خطرناکاند و چنین مسیرهای ظالمانهای را به هیچکسی پیشنهاد نمیکنم. این راهها حتّی برای حیوانات هم مناسب نیستند چه رسد به انسانها. من از مردم خواهش میکنم هرگز از چنین راههایی تصمیم به مهاجرت یا سفر نگیرند. این روزها میتوان با ویزاهای توریستی، تحصیلی، کاری و ... اقدام کرد و در عرضِ چند ماه از مسیرهای هوایی با پرواز واردِ اروپا شد. اگر کسی مجبور است از ایران خارج شود و پاسپورت ندارد میتواند از مسیرِ عراق با پاسپورتِ جعلی واردِ ترکیه گردد.
یک نکتهی مهم جامعهشناختی هم که به آن رسیدم این بود که پذیرشِ دروغها و شایعاتِ بیاساس در دورههای بحران بسیار شدید و به اوجِ خود میرسد. در داخلِ یخت مردم تحتِ فشار بودند و هر دروغی که دست به دست میشد به آسانی موردِ پذیرشِ عموم واقع میگشت و امید داشتند این دروغهای تسکیندهنده راست باشند. اگر اسمی به این وضع بدهم آنرا «فشارِ بحران» یا Crisis Pressure نامگذاری میکنم.
در آخر تکرار میکنم که عبور از این مسیرها حتّی شایستهی حیوانات هم نیست و امیدوارم روزی این شرایطِ ستمآلودی که دولتها برای مردمِ بینوا فراهم کردهاند تمامی پذیرد. سزاوارِ یک انسان نیست کرامتش خُرد گردد و مثلِ بردههای وحشی یا حیواناتِ درنده به آنان نگاه شود. اگر کسی تجربهای در این مسیرها دارد میتواند تعریف کند تا دیگران استفاده کنند و من هم اگر کمکی از دستم برآید دریغ نمیکنم.
مطالب مرتبط: