عاشقان از دوشنبه تاجیکستان به کابل بازگشتند و پی بردند که به داستان دیروز تبدیل شدند. شهرتی که هرگز نمیدانستند از آن برخوردارند، چه داستانی بیرحمانهای بود! داستانی که دامنهی توجه آن به چالش کشیده شده بود و بخشی از گذشتهی آنها بود. از آنجایی که اتفاق جدیدی نیفتاده بود، نیویورکتایمز به طور قابلتوجهی علاقه خود را از دست داده بود و سردبیران به من گفتند که داستان رومئو و ژولیت را متوقف کنم. این زوج حتماً باید کشته میشد تا صفحات خبری مان را پر میکردند. چند نشریه محلی مقاله نوشتند و بیبیسی در ماه آگوست درست، قبل از ترک بامیان یک مصاحبه ویدیویی از آنها نیز منتشر کرد (بیبیسی نیوز، ۲۰۱۴)؛ اما عدم دسترسی به آنها علاقه مطبوعات محلی را هم کاهش داده بود.
از علی و زکیه پرسیدم که آیا فکر کردند با توجه به راهنماییهای سفارت، کجا ممکن است بروند. جواب علی یک سؤال بود: «فکر میکنید کجا باید برویم؟». من اعتراض کردم که این موضوع به من مربوط نیست و ما نمیتوانیم در موقعیتی باشیم که بگوییم به کجا بروید. به خود زحمت ندادم تا توضیح دهم این دخالت فراتر از آن چیزی بود که هر روزنامهنگار باید برایشان انجام میداد. من و جواد با جزئیات بیشتری توضیح دادیم که توصیه سفارت برای آنها از نظر کاربردی چه معنایی دارد و چگونه عملی میشود، هرچند که تاکنون بارها شنیده بودند.
ایران هم برای آنان یک بنبست بود و درحالیکه آنها میگفتند که نمیخواهند آن را رد کنند؛ زیرا افرادی را میشناختند که به ایران رفته بودند و در آنجا شغل و زندگی پیداکرده بودند و دوباره برگشته بودند. اگرچه به آنها گفته شد کسانی هم بودند که رفتهاند و دیگر هیچ خبری از آنها نشده است. بسیار منطقیتر بود که آنها به پاکستان بروند و برای این کار نیازی به گذرنامه نداشتند. مرز پاکستان نفوذپذیر است و ورود به مرز آسان است و یک رشوه جزئی به مبلغ ده یا بیست دالر برای عبور از مرز کفایت میکند.
پس از ورود به پاکستان، میتوانستند مستقیماً به دفتر کمیساری عالی سازمان ملل در امور پناهندگان در اسلامآباد مراجعه کنند و درخواست پناهندگی بدهند. پاکستان اگرچه محل زندگی دو میلیون پناهنده افغان است، مشکل بزرگ این بود که بیشتر پناهندگان پشتون بودند و دری زبان مشترکشان نبود. همچنین این زوج فقط اخبار بد دربارۀ مشکلات زندگی در پاکستان شنیده بودند و برتری پشتونها در آنجا آنها را نگران کرده بود. به هرحال طالبان در افغانستان و پاکستان پشتون هستند و پشتونها از هزارهها متنفر بودند.
عاشقان اگر منتظر میماندند تا گذرنامه بگیرند، دو راه دیگری هم وجود داشت. آنها میتوانستند به هندوستان بروند، جاییکه جمعیت کوچکی از پناهندگان افغان وجود دارد؛ اما بازهم تعداد نسبتاً کمی به زبان دری صحبت میکردند. گزینهی دوم تاجیکستان بود. یکی از کشورهای جماهیر شوروی سابق! به هرحال ساکنین آن همه تاجیک است و درحالیکه بسیاری از تاجیکان به زبان روسی صحبت میکردند ولی غالباً مردمشان به گویش فارسی تاجیکی نیز صحبت میکنند که تقریباً همان زبان دری است.
با اینحال، پناهندگان افغان در تاجیکستان، در یکی از فقیرترین کشورهای اتحاد جماهیر شورویِ سابق تعداد کمی هستند و رسیدن به آنجا نه تنها به گذرنامه بلکه به ویزا نیز احتیاج داشت و گرفتن ویزا برای افغانها آسان نیست. این امکان هم وجود داشت که آنها موافقت کنند و تاجیکستان بهترین گزینه بود. ما شروع کردیم به توضیحی آنچهکه آنها برای درخواست گذرنامه باید انجام میدادند. به سرعت مشخص شد که حتی چنین پروسه ساده برای عاشقان جوان دلهرهآور است و تا زمانی که جواد پیشنهاد همکاری داد.
عاشقان بازهم موافقت نکردند که این کار را انجام دهند. زکیه گفت: «شما باید به ما کمک کنید، ما سه نفر بدون شما کور هستیم و به کجا برویم». آنها خوششانس بودند؛ زیرا ریاست گذرنامه در کابل به منظور جلوگیری از فساد، اخیراً دست به تجدید سازمان و اصلاحات اداری زده بود.
پیش ازاین، برای گرفتن پاسپورت رشوههای هنگفت پرداخت میشد و گرفتن پاسپورت در افغانستان هفتهها و ماهها به طول میانجامید. اکنون هرکسی میتوانست برود و اگر اسناد متقاضی کامل بود با پرداخت هزینههای ناچیز دولتی، در طی دو روز گذرنامه دریافت میکرد. این یک موفقیتی بزرگ و نادر برای تلاشهای مبارزه با فساد اداری در این کشور بود.
روز بعد جواد هر سه را به ریاست پاسپورت کابل برد، در یک ساختمانی قدیمی که دارای دفاتر مختلف دولتی بود و در آنجا افرادی بودند که برای درخواستنویسی گذرنامه پیش مشتریان تضرع و التماس میکردند. گروه از عریضهنویسان روی پاهای خود چمباتمه زده بودند و جعبههای کوچکی را برای درخواست نوشتن و کپی کردن در جلوی خود گذاشته بودند و مردم دورشان جمعشده بودند. ماشینهای فتوکپی در بیرون از محوطه قرار داشتند، جایی که به نظر میرسید سیصد روز باران نباریده بود. مدیریت آنها بهاندازهی کافی آسان بود.
لحظهای که زکیه و علی وارد ریاست پاسپورت شدند، باعث ایجاد احساسات جمعی شدند. جواد گفت: «من واقعاً نگران بودم». مردم با تلفنهای خود از عاشقان جوان عکس میگرفتند و برخی به آنها نزدیک میشدند و میخواستند با آنها باهم عکس بگیرند.
به طور کلی مشخص شد که داستان آنها بازخورد مثبت و تحسینبرانگیزی در جهان و افغانستان داشته است، به ویژه در میان جوانان. همچنین ملاها و مولویها نیز در آنجا حضور داشتند، و بسیاری از افراد میگفتند که آنها اخبار عاشقان را مشاهده کردند و میخواستند با عاشقان جوان دید و بازدید کنند. جواد کاملاً آگاه بود که ممکن است یکی از این افراد از اقوام نزدیک زکیه باشد که با زمان پدر زکیه در تماس باشد، یا فقط یک محافظهکار اجتماعی و یا هم یک ملیگرای تاجیک باشد.
جواد گفت: این یک شانس بزرگی بود که ما از جوِ ایجادشده از سوی هواداران استفاده کردیم و به آنجا رفتیم. به هرحال، هر اتفاقی ممکن بود رخ دهد. خوشبختانه جواد اجازه داشت که رسیدهایشان را بگیرد و گذرنامههای صادرشده را خودش به تنهایی بدون حضور علی و زکیه دریافت کند. گذرنامهها براساس تذکره که همهی افغانها باید داشته باشند، صادر میشد. در تذکره فقط سال تولد، نام شخص و نام پدر است، نه بیشتر از آن! برای انطباق با استانداردهای بینالمللی گذرنامه، زکیه و علی هر دو باید نام خانوادگی می داشت. احمدی نام خانوادگی زکیه و سروری نام خانوادگی علی در پاسپورتهایشان ثبت شد.
آنها همچنین باید تاریح تولدش را نیز انتخاب میکردند. بیشتری از افغانها تاریخ تولد خود را نمیدانند. آنها فقط تصور تقریبی دارند که چند ساله هستند؛ زیرا تولدشان را به طوری معمول ثبت نمیکنند و جشن هم نمیگیرند. علی و زکیه به گونهی اتفاقی تاریخ تولدش 23 آگوست را انتخاب کردند. این روز تقریباً تصادفی به عنوان روز تولد علی و زکیه انتخاب شد تا سالگرد تولدشان فقط شش روز باقی مانده بود. آنها در آن زمان یکی 22 ساله و دیگری هم 19 ساله میشدند. وقتی که من تاریخ تولد یکسان را در گذرنامههای عاشقان جوان دیدم، در این باره از آنها سؤال کردم و از مشاهدهی اینکه هردو همزمان در یک روز تولد شده بودند، به خنده افتادند.
برگرفته از کتاب عاشقان رومئو و ژولیت افغانستان، فصل دوازدهم، قسمت ملامحمد جان. برای تهیه این کتاب به آیدی تلگرام و واتساپ لینک شده در ارتباط شوید و فقط روی لینکهای مربوطه کلیک کنید، (تلگرام و واتساپ).
Share this post