بامیان از اوج شکوۀ تاریخی تا بیچارگی کنونی—افسوسکه شهر ضحاک و غلغله ویران شدند
شهروندان فعلی بامیان با گرانی مواد غذایی و دیگر لوازم مایحتاج، دسته و پنجه نرم میکنند و با این وضعیت ناگوار اقتصادی خو گرفتهاند
✍: امان شادکام
هرعیش و لذتی را که در دنیا میبینید، دارای رنج و زحمت است و اگر همان زمان برای ما زحمت ایجاد نکند، در آینده اسباب دردسر میشود. فقط دو لذت وجود دارد که هرگز نتیجه ناگوار و پشیمانی در بر ندارند: نیکی کردن به مردم و انجام وظیفه-(ژان ژاک روسو)
انسانها از جملهای موجودات با تأمل و با تفکر، با وقار، با هدف، با برنامه، عجین با درد و غم، عجین با خوشی و نشاط، عجین با تعهد و صداقت و شوربختانه برعلاوهای اینها، وحشی، درنده و هیولا نیز هستند. فکر کنم، مجال این نیست که به توضیح و شرح همهی مفاهیم پرداخته شود اما به صورت قاصر و خلاصه به درد و رنج، فقر و سیاستزدگی مردم بامیان که از زوایای مختلف از سوی نظامهای مستبد و متعصب، سالهای متوالی متقبل شده به نگارش بگیرم.
بامیان سرزمین تاریخی و شهر امن و آرام و در برگیرندهای مردمان نسبتا آگاه و عجین با درد و غم، عجین با فقر و بیچارهگی و آکنده از مهذب و پالوده است. یک روزی و یک زمانی، این شهر از نگاه زیبایی و فرهنگی در قاره آسیا نظیرش را نداشت. از شهرهایش نور علم و دانش جاری بود. درختان سر به فلک کشیدهایشان، شهرش را آراسته و مزین میکرد. شهرش چراغ داشت و چراغش در ایدئولوژی و قدرت خودش خلاصه میشد و به هیچکسی وابسته نبود. خودش کرب امپراطوری و قصر مجلل برای شاهانش بود. بامیان چراغ داشت و چراغهایش نوری داشت. بامیان در واقع تمدن بزرگ در آسیا محسوب میشد.
بامیان، شهر ضحاک داشت و شهر ضحاک مردم آگاه و بیدار مثل؛ کاوه آهنگر داشت که صدای عدالتخواهی را فریاد میزد و آوای ظلم و ستم را در گلوی دیکتاتور آن زمان خفه کرد. او به مردمش پدیدهای بنام آزادی و زندگی عاری از ذلت و خواری را به ارمغان آورد. متأسفانه مردم بامیان از بیداری و شجاعت کاوه آهنگر به صورت درست پاسداری نکرد و به آدمهای ظالم فرصت داد که بر سینههایشان سوار شوند.
در فاصلهای چند کیلومتری شهر ضحاک، شهر غلغله موقعیت دارد. این شهر محشوی از گنج معنوی و مادی است. در روزگاری بامیان با شهرهای تاریخی هندوستان و فرانسهی کنونی رقابت میکرد. در زیبایی رقیب نداشت و مردمش مهماننواز و با تمدن بودند. بامیان مسیر ستبرجادهای ابریشم و اتراقگاه تاجران، توریستها و سیاحهای ملی و بینالمللی بودند. این جاده، بستری برای رشد اقتصادی و فرهنگی مردم بامیانزمین بود. شهر غلغله گهوارهای برای زیستن و متمدن شدن بود. صبحگاهیهای آسمانخراش به تماشایی شهر غلغله و بودا مینشستند و شهروندان و دخترکانش را نقاشی میکردند. دخترکان بامیانزمین بازی، شادی و شوخی داشتند و خنده بر لبانشان جاری بودند. دردهایشان مشترک و همانند یک روح در چندین بدن بودند. چوب خضران از آدرسهای مختلف بر سرراهیشان سبز نبودند. فرهنگ سنگسار، ناقصالعقل و عجوزه نداشتند. همه انسان بودند و همچنان حق زندگانی داشتند.
شهر بامیان و شهروندان بامیان، خدای داشتند و خدایشان در پیش چشمانشان بودند. هر روز خودشان را متبرک میکردند و با آن درد و دل داشتند. خدایشان صبح گاهان، نور طلایی پخش میکردند و شهر بامیان با طلا غوطهور میشد. شهروندانش به رژه میرفتند و نظارگر نور طلایی از سخرههای این سرزمین بودند. مجسمههای بودا به شهر بامیان زیبایی و به مردمش قدرت میبخشید. شهمامه هرشام و سحر خود را در مقابل صلصال آراسته میکرد و بوی مشکاش شهر تمدنی بامیان را عطرآگین و در قلب مردمانش رایحهی عشق و محبت میپاشید. اما این همه زیبایی و تمدن کجا رفت؟ افسوس که شهرهای ضحاک و غلغله ویران شدند. جز فسیلشان دیگر چیزی باقی نمانده است.
مجسمههای بودا کجا شدند؟ میتوان در یک کلام گفت: همه به خاطر قدرتطلبی و انحصارطلبی فاشیستان و بنیادگرایان نابود و ویران شدند. ما دیگر شهری با تمدن و متمدن نداریم. دیگر ما چراغی نداریم. دیگر ما تمدن نداریم و دیگر ما آزادی هم نداریم. دیگر دخترکان در این شهر زیبا بازی نمیکنند و درس هم نمیخوانند؛ چونکه چوب بنیادگرایی و اشاعرهای بر دوش دارند. حالا ما از جنس بنیادگرا هسیتم، حامل غیرت، شرم و حیا! آگاهی و توانایی مان به غیرتبازیها و شرم بیجا خلاصه میشوند. زندگی فعلی شهروندان بامیان به فقر، بیچارگی، بیکاری تحت ظلم و استبداد و روابط بر ضوابط منتهی میشوند.
بامیان در دوران جمهوریت حامد کرزی و اشرفغنی احمدزی
ولایت بامیان در زمان جمهوریت آقای کرزی و اشرف غنی با آنکه با تهدیدهای امنیتی و اقتصادی هم مواجه بود، ولی سیمای فرهنگی و اجتماعیاش زبان زد عام و خاص در سطح ملی و بینالمللی بود. شهروندانشان همه در مسیر کسب علم و دانش در حرکت بودند. انسانیت و پیشرفت را در سیمای نورانی علم و دانش جستوجو میکردند. به گونهی خودجوش در انتخاباتهای نمایشی دوران جمهوریت شرکت میکردند. اما حاکمان دست نشاندهای آمریکا به ندرت و کمتر به مسائلی مانند امنیت، اقتصاد و آموزش و پروش مردم ولایت بامیان توجه نشان دادند. در دوران جمهوریت اگر ولایت بامیان از امنترین ولایتهای افغانستان محسوب میشد-دلیلش آگاهی، صلحطلبی و ذهنیتِ انسان محوری خود مردمان هزاره بود، وگرنه هیچچیزی مانند ولسوالیهای مارجه و پنجوائی ولایت قندهار و هلمند و همچنان سایر ولایتهای معلومالحال سر جایش نبود. مردم بامیان از گرسنگی سنگ به شکمش بسته میکرند و میکنند و خانههای محل سکونتشان مغارههای نمناک بامیان و غذای با عزت و باشرفش هم کچالوی بامیان بودند.
فساد اداری و اخلاقی در جعرافیای بامیان همانند ولایت دایکندی بیداد میکرد و نظام دولت محلی در بامیان بر مبانی پارتیبازی، فساد و خویشوخاله استوار بود. بیشترین پستها و ادارههای دولتی در بامیان به قوم و منطقۀ خاصی اختصاد داده شده بود و ادارات دولتی را بچههای کاکا، بچههای خاله و دوست و رفیقها تصاحب شده بودند. فساد اخلاقی روز به روز شدت میگرفت—تجاوز و قتل در حال افزایش بود. اما در لایههای ادارات ولایت بامیان افراد فاسد جا گرفته بودند. آنان تلاش میکردند که صدای آزادی و انسانی نیمهبند و نیمنفس بامیان را در جا خفه کنند و آخرش همچنان خفه کردند.
بدتر و شنیعتر از اینها؛ کسانی که در بخشهای نظامی ولایت بامیان بودند، آنها آزاد و خودسر بودند و دست به هر نوع جنایت و فساد میزدند. در کتاب عاشقان «رومئو و ژولیت افغانستان» که به تازگی منتشر شده است و دربارۀ داستان فرار عاشقانهی دخترِ بنام زکیه از منطقه سرخدر «دره فولادی» ولایت بامیان در سال 1391 است که در لایههای این کتاب، داستان دختری به نام صفورا نیز آورده شده. صفورا به دلیل ترس از قتل توسط خانوادهاش به خانه امن ولایت بامیان پناه میبرد. بعد از دایر شدن دادگاه، کارمندان دادگاه ولایت بامیان، صفورا را به اتاق پشتی دادگاه میبرند و به شکل گروهی بر وی تجاوز جنسی میکنند. همینطور در سال ۱۳۹۶، من آن زمان محصل سال چهارم دانشگاه بامیان بودم. دو نفر از نیروهای انتظامی ولایت بامیان یک دخترجوان را به موتر/خودروی از نوع فولدر سوار میکنند و به یک درهای دور افتادهای بامیان انتقال میدهند. متأسفانه، به آن دختر شراب و چیزهای مستکنند میخورانند و بعد از تجاوز جنسی او را در همانجا رها میکنند.
وضعیت ولایت بامیان تحت حاکمیت فعلی (طالبان)
شهروندان فعلی بامیان، فقط زنده است و زنده از جنس امید و آرزوی که یک روزی از این مخمصهها و شبح ها خلاصی یابند و حاکمان مالیخولیایی و مانیایی وارد خاک شوند. و به اختیار خود، یک شخص دلسوز و عدالتخواه عجین با تعهد و صداقت را انتخاب کنند تا به فقر و بی چراغیشان خاتمه بدهند. شهروندان فعلی بامیان با گرانی مواد غذایی و دیگر لوازم مایحتاج، دسته و پنجه نرم میکنند و با این وضعیت ناگوار اقتصادی خو گرفتهاند. در بامیان زمینهای کار برای کارگران نیست و دولت با قانونهای غیر عقلانیشان هر روز نان مردم را از جیبشان تحت نامهای مالیات سنگین و ظالمانه دزدی میکنند. فساد اداری در بامیان بیداد میکند و نظام امارت اسلامی در بامیان براساس «روابط بر ضوابط» استوار است. بیشتر ادارات دولتی در بامیان به قوم و منطقه خاصی وابسته است. یعنی ادارات دولتی را یک قوم خاصی تصاحب شدهاند و این روندی بد قواره در حال نهادینه شدن نیز است.
دختران از مکتب و دانشگاه منع شدهاند. دانشجویان ذکور دانشگاه بامیان در اوج بیچارگی و بیکسی درس میخوانند، هیچ اساتیدی مجرب و با احساسی وجود ندارند. دانشگاه بامیان کوچکتر و بیمعیارتر از یک مکتب عقب ماندهای شهر کابل شده است. نه مکانش در شأن یک مرکز اکادمیک است و نه اساتیدش. بدتر از اینها امارت اسلامی طالبان با ایجاد یک سلسله محدودیتهای فرهنگی، دانشجویان را بیشتر دغدغهمند و منزوی کردهاند. دانشجوین حالا شبیۀ بردگان حرفبشنو هستند. البته حق دارند چونکه اگر انتقادی از بیکیفتی دانشگاه در بامیان به صدا درآید با آنان برخوردهای غیرانسانی که علیه مجرمان رفتار میشود، صورت میگیرند. همچنان به پستهای دانشگاه مولویهای را استخدام کردهاند تا به اساتید دانشگاه بامیان درس سیرت نبی را تدریس کنند. چنین عملکردها به یک مرکز علمی و خرد اساتید توهین محسوب میشود.
دانشگاه بامیان، کتابخانه معیاری و سالون مطالعه در زمان جمهوریت هم نداشت و حالا هم ندارد. مکان مطالعهای دانشجویان بامیان، در زمان جمهوریت، زیر سایهی درختان سر زمینها و از طرف شب در جادههای که دارای برق بود، بودند و حالا هم همینطور است. شهر بامیان به خاطر بیبرقی تاریک و تار است. اگر هرازگاهی برق هم باشد، هزینه پولی آن سر به ثریا میکشاند و پرداخت پول برق از توان محصلان خارج است. اما محصلین دانشگاه بامیان در زمان جمهوریت، مستعد و رشک بودند و با تشدیدها و بلبشوهای اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی مبارزه میکردند.
در کنار تحقیق و مطالعهایشان، مشت تاریخی بر دهن ستیزهجویان و لجاجتگران میکوبیدند، شعار عدالت و انسانیت را زمزمه میکردند. اما محصلین فعلی دانشگاه بامیان یک نسل دانشگاهی سرکوب شدهاند و توانایی سردادن فریاد عدالتخواهی و آزادی را ندارند. البته بازهم تأکید میکنم که باید به محصلین فعلی دانشگاه بامیان حق داد چونکه-اگر در مقابل تک جنسیتی و بیکیفتی دانشگاه ایستادگی کنند، ممکن است که از طرف نظام حاکم به سلولهای زندان کشانده شوند و در نهایت در اجتماع القاب شرمآور مانند «سرکش و بیدین» برای دانشجویان اعطا شود.
دختران جوان به اتهام زنا و فرار از منزل در انظار عموم شلاق زده میشوند، اما هیچگاه در مقابل این همه بیعدالتی و ظلم صدای دادخواهی بلند نمیشوند. چونکه در بامیان یک نوع فضای ترس و وحشت در میان مردم حاکم شده که همه از این وضعیتی دهشتناک میترسند. زمانیکه با شهروندان بامیان صحبت کنیم، تلاش میکنند تا واقعیتهای آشکار را انکار کنند و فقط به زنده بودنش بسنده کنند. همچنان، امارت اسلامی طالبان، ولایت بامیان را بیشتر از سایر ولایتها زیر ذره بین گرفته است.
مثلا رنگ تاکسیهای دلخواهشان را فقط در ولایت بامیان تطبیق کرده است. البته چنین مسایل را اگر از تحت نظر تئوری بگذرانیم، اهداف حاکمان فعلی بیشتر در نقاط زیر حاکمیت شان قابل تطبیق است که بالای مردم آن نقاط، تسلط قابل کنترل را داشته باشند. بدون تردید که امارت اسلامی طالبان بالای مردم فقیر و بیچارهی بامیان مسلط است و اکثر برنامههای که در جهان طرفدار دارند از ولایت بامیان با همکاری اجباری مردم این ولایت به جهانیان به صورت وارونه و دروغین به نمایش گذاشته میشوند تا توانسته باشند طالبان را به نحوی برای دنیا سفیدنمایی کرده باشند.