علت فرار مغزها از افغانستان چیست؟
پس، روشن است که منظور ما از مغزها، محدود به روشنفکران، نویسندگان، استادان دانشگاه، دگراندیشان، کنشگران اجتماعی و سیاسی است. یعنی اگر فرار مغزها را یک پدیدهی عام در نظر بگیریم، منظور ما اخص قشرهای
✍:*رفیق ابراهیم
سقوط جمهوریت و استیلای دوبارهی طالبان افزون بر تیرهروزیها و بدبختیهای که در زندگی اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و مسأله جنسیت در پی آورد، مغزها را نیز به فرار سوق داد. شمار زیادی از استادان دانشگاهها، خبرنگاران، کنشگران اجتماعی و سیاسی، کارمندان ادارات دولتی، نویسندگان، هنرمندان، دانشجویان، فرهیختگان و منتقدان، کشور را ترک کردهاند. اگرچه فرار مغزها پدیده تازهای نیست. از پنجاه- شست سال پیش تا اکنون این پدیده دامنگیر جامعهی ما است. گاه کم و گاهی زیاد با این پدیده روبهرو بودهایم. اینک بار دیگر پس از تسلط دوبارهی طالبان به مسألهی حاد تبدیل شده است.
شناخته شدهترین دیدگاهی که بیشتر از همه به فرار مغزها پرداخته است، دیدگاه اقتصادی است. از این نظر به ارتباط فنآوری، نیروهایانسانی متخصص و توسعه اقتصادی با فرار مغزها پرداخته میشود. محور توجه این دیدگاه علت اقتصادی فرار مغزها از کشورهای توسعه نیافته یا درحال توسعه به کشورهای توسعه یافته است که به ارزیابی مثبت و منفی آن میپردازد. ولی ما از این دیدگاه به فرار مغزها نگاه نمیکنیم. اگرچه افغانستان بدون شک از نظر توسعه اقتصادی و شاخصهای فنآورانه و تکنولوژیکی آن، کشوری پسمانده است و فرار مغزها ممکن است پیامدهای مثبت و منفی در پی داشته باشد. توجه ما به پدیدۀ فرار مغزها اجتماعی- سیاسی است. به بیان دیگر، از نقطه نظر اجتماعی- سیاسی به این پدیده مینگریم.
پس، روشن است که منظور ما از مغزها، محدود به روشنفکران، نویسندگان، استادان دانشگاه، دگراندیشان، کنشگران اجتماعی و سیاسی است. یعنی اگر فرار مغزها را یک پدیدهی عام در نظر بگیریم، منظور ما اخص قشرهای نامبرده است. چرا؟ برای این که این قشرها میتوانند برای نظم اجتماعی و حکومت سیاسی مستقر مشکلساز باشند. میتوانند هرلحظه سیاست موجود را به چالش بکشند. متخصصان، تکنیسینها، مدیران و فنآوران اقتصادی در بررسی ما جای نمیگیرد. چرا؟ برای این که ممکن است غیر سیاسی باشند، به وضع موجود اجتماعی- سیاسی اعتراضی نداشته باشند، سیاست و جامعه را به چالش نکشند. از این جهت کمتر آماج سرکوب و سیاستهای ستمگرانه قرار میگیرند.
نگاه اجتماعی- سیاسی به پدیده فرار مغزها مستلزم پدیدارشناسی اجتماعی- سیاسی است. یعنی فرار مغزها را به عنوان پدیدهی اجتماعی- سیاسی بنگریم. در این نگرش کنشگران اجتماعی، سیاسی، روشنفکران و نیروهای فکری و عقیدتی مرکز توجه است که بنا به علتهایی راه فرار در پیش میگیرند. این علتها اقتصادی نیستند و یا کمتر اقتصادیاند. علتهای اساسی از جامعه و سیاست بر میخیزد. بنا براین لازم است جامعه مبدا و جامعه مقصد تعریف گردد. چه کسی از چه نوع جامعهای میگریزد و به چه نوع جامعهای میرود؟ همان پسماندگی مورد نظر است. اما پسماندگی اجتماعی- سیاسی، جامعههای ایدئولوژیک با حکومتهای ایدئولوژیک- سیاسی ستمگر، فرقی نمیکند که ایدئولوژی و سیاست ملهم از آسمان باشد یا زمین.
یک انسان آزاد دموکرات به همان اندازه که با توتالیتاریسم استالینی سر سازش ندارد، با طالبان نمیتواند بسازد. در سطح جهانی پدیدارشناسی تاریخی فرار مغزها نیز نشان نمیدهد که یک انسان دموکرات از آلمانِ غرب به شوروی تحت حکومت استالین گریخته باشد. یا یک انسان دموکرات از آمریکا به آلمان نازی پناه برده باشد. برعکس، مغزها از جوامع غیر دموکراتیک به جوامع دموکراتیک گریختهاند. خاستگاه اجتماعی- سیاسی فرار مغزها، جوامعی از نظر اقتصادی توسعه نیافته یا درحال توسعه و از نظر اجتماعی- سیاسی، جوامع ایدئولوژیک با حکومتهای خودکامه است.
افغانستان چه از نظر اجتماعی و چه از نظر سیاسی هیچگاه دموکراتیک نبوده است. از لحاظ اجتماعی با سلطه اجتماعی دین روبهرو بودهایم و حالا هم هستیم. از لحاظ سیاسی حکومت دینی- سیاسی داشتیم و حالا هم داریم. لطفا نگویید که جمهوری اسلامی افغانستان دموکراتیک بود. حکومت دموکراتیک مستلزم داشتن جامعهی دموکراتیک است که افغانستان فاقد هردو بوده است. جمهوری اسلامی که دموکراتیک قلمداد میشد، در آخرین تحلیل آمیختهای از ناسیونالیسم سکولار پشتون، اسلام سیاسی و اندکی دموکراتمآبی بود. حالا هم سلطه ایدئولوژیک- سیاسی طالبان خون جامعه و مردم ما را در میآورد.
اگر پدیدار شناسی تاریخی- اجتماعی- سیاسی فرار مغزها از پنجاه سال پیش را دنبال کنیم، پس از کودتای هفت ثور ۱۳۵۷ خورشیدی فرایند فرار مغزها رو به افزایش رفت. صاحبان عقاید و اندیشههای که نمیتوانستند با حکومت چپگرا سازش کنند، راه فرار در پیش گرفتند. فرار مغزها پیش از هفت ثور به صورت حاد و جدی وجود نداشت. در زمان سلطنت مطلقه ظاهر شاه به شکل امروز دامنگیر جامعهی ما نبود. انگشتشمار بودند نخبگانی که وطن را ترک میکردند. استبداد شاهی مطلقه با آن که در ابعاد گسترده اعمال میشد، اما کمتر نخبگان و کنشگران اجتماعی- سیاسی راه فرار در پیش میگرفتند. اما زندانهای شاهی از نخبگان، کنشگران اجتماعی- سیاسی، شاعران و نویسندگان پر بود. در زمان جمهوریت قلابی داودخان فرآیند فرار مغزها افزایش یافت. مگر بازهم به صورت بسیار گسترده نبود. اینبار باز هم جای نخبگان و فرهیختگان زندانها بود.
با کودتای هفت ثور ۱۳۵۷ روند فرار مغزهای اجتماعی- سیاسی و مذهبی نسبت به گذشته بیشتر شد. افرادی با گرایشهای لیبرال، اسلام سیاسی (اخوانیسم) و چپ مائوئیستی به ترک کشور روی آوردند. از این میان اسلامیستها اکثرا به کشورهای همسایه، مانند پاکستان، ایران و تعداد کمی به سرزمینهای غرب رفتند. اما آرزوی بازگشت در سر داشتند و در جبهههای جهاد باز آمدند. با پیروزی مجاهدین، قضیه برعکس شد. این بار فرهیختگان و نخبگان چپ بودند که اکثرا کشور را به مقصد غرب ترک میکردند. چرخ سیاست، جهادیستها را از اریکهی قدرت به زیر کشید و طالبان با تاج امارت ظهور کردند. چپ و راست، جهادیست، سوسیالیست و دموکرات را به فرار سوق داد.
یازده سیپتامبر ۲۰۰۱ نقطه عطفی بود که شماری زیادی از نخبگان جهادیست، چپگرا و لیبرال را به کشور باز گرداند. از آن به بعد تا زمان سقوط جمهوریت قلابی فرار مغزها حاد نبود. گرچند از بین نرفت، همانطوری که تعدادی به وطن باز آمدند، تعدادی هم رفتند. اینک طالبان بار دیگر مغزها را به فرار راهی کردهاند. تا جایی که از وضعیت فعلی جامعهی ما در زیر سلطهی طالبان استنباط میشود؛ [اختناق، سرکوبِ آزادیهای اجتماعی، سیاسی، عقیدتی، جنسیتی، فقدان فرصتهای شغلی، شوینیسم هار و درندهی نژادی، زبانی، مذهبی و جنسیتی طالبان علت فرار مغزها در افغانستانِ کنونی است].
چرایی فرار مغزها تا حدودی مشخص است. اما پرسش این است که فرار مغزها چه پیامدهای اجتماعی و سیاسی برای جامعهی ما در پی خواهد داشت؟ درحال حاضر عرصهی اجتماع و سیاست برای جولان طالبان خالی است. نعل افکنده میتازند، تاراج میکنند و به یغما میبرند. اپوزیسیونها و نیروهای سیاسی ضد طالبی در بیرون از کشور مستقر هستند. حرکتهای نظامی که ابتدا علیه طالبان شکل گرفتند، سرکوب شدند. اکنون هیچ حرکت نظامی نیرومند و قابل توجهی در کشور وجود ندارد. هیچ اپوزیسیون سیاسی جدی داخل کشور مستقر نیست. جریانهای مدنی داخل کشور، اگر جریانی باشد، نفسی ندارند. دستههای کوچک زنان و دختران معترض در شهرها، ضربات کشندهی فروپاشی را به جان میخرند. تا آنجاییکه میتوانند یکی یکی راه خارج از کشور و فرار را در پیش میگیرند.
مغزهایکه اکنون فرار کردهاند و یاهم در تلاش فراراند، نیروهای آگاه و پیشتاز تغییر دهندهی نظم اجتماعی و سیاسی شمرده میشوند. آنان بستر تحول را ترک کردهاند. بنابراین امکان تغییر و تحول را صرف نظر از این که دموکراتیک و یا غیر دموکراتیک باشد، به درازا خواهند کشاند و به یک آیندهی دور موکول خواهند کرد. ممکن است اعتراض کنید که این طرز فکر نخبهگرایانه است؟ ولی بدون این که نخبهگرا باشیم، این واقعیت جامعهی ما است. تودههای جامعه بدون نخبگان و فرهیختگان راهی از پیش برده نخواهند توانست. چرا؟ برای این که بیسوادی توام با خرافات و خردستیزی، فقدان و یا سطح پایین شعور سیاسی هنوز اکثریت تودههای جامعهی ما را همچون تارهای مسموم عنکبوتی در هم پیچیده نگه داشته است.
به همین لحاظ انسجام و جهت دادن، تشکل و سازمانیابی مبارزه اجتماعی- سیاسی کاری است که نخبگان از عهدهاش بر خواهند آمد. توانایی و شعور تشکلیابی و مبارزات سازمان یافته در تودهها بسیار ضعیف است و راهی به سوی تغییر گشوده نخواهند توانست. از سویدیگر، نخبگان در تعیین ماهیت و جهت تغییر و تحول اجتماعی- سیاسی نقش اساسی خواهند داشت. نقشی که تودهها ممکن است به خوبی ایفا نتوانند، صرفن نیروی تغییر و تحول باشند و نخبگان را پشتیبانی کنند. ولی اکنون به طرز اندوهناک و دردباری با جای خالی نخبگان در جامعه روبهرویم.
*رفیق ابراهیم؛ نام مستعار یک نویسنده آزاد و کنشگر اجتماعی است.